درماندگی آموخته شده:
نظریه افسردگی سلیگمن (+ درمان) مفهوم درماندگی آموخته شده سنگ بنای بسیاری از نظریهها و ایدههای مهم در روانشناسی ست. پایه و اساس چندین مفهوم اساسی در روانشناسی مثبت اندیشی ست.
حتی در خارج از حوزه روانشناسی، به طور گسترده ای درک شده.
این مقاله توضیحی ست برای برخی از رفتارهای انسانی که ممکنه عجیب به نظر برسن. همچنین درک درماندگی آموخته شده در مسیرهایی رو برای حذف یا کاهش اثرات منفی اون فراهم میکنه.
درماندگی آموخته شده از طریق برخی از آزمایشات آزمایشگاهی شناخته و کشف میشن. ممکنه در کلاسهای روانشناسی در موردشون یاد گرفته باشین. این آزمایشها با استفاده از روشهایی انجام میشه که احتمالاً امروز هم ممکنه هر کسی رو به وحشت بندازه.
اگرچه حدود 50 سال از زمانی که درماندگی آموخته شده به یک نظریه روانشناختی کاملاً قابل درک تبدیل شده، میگذره، اما هنوز هم در این زمینه به چشم میخوره. اگه علاقهمند به یادگیری بیشتر در مورد این مفهوم مهم هستید، به جای درستی اومدین. این مقاله به این موضوع میپردازه که درماندگی آموختهشده چیه؟
چه تأثیری میتونه بر زندگی یک فرد داشته
باشه؟
چگونه آن تأثیر رو خنثی یا معکوس کنیم؟
چگونه درجۀ درماندگی آموخ
تهشده رو اندازهگیری کنیم؟
درماندگی آموخته شده چیست؟ تعریف روانشناختی
درماندگی آموخته شده پدیدهای ست که هم در انسانها و هم در حیوانات دیگه مشاهده میشه در زمانی که هیچ راهی برای فرار از درد، رنج یا ناراحتی نداشته باشند. (چری، 2017). در نهایت، پس از آماده سازی کافی، حیوان به هیچ وجه تلاش برای اجتناب از درد رو متوقف نمیکنه حتی اگه فرصتی برای فرار واقعی از اون وجود نداشته باشه.
وقتی انسانها یا حیوانات متوجه میشن که برای اون چیزی که براشون اتفاق میافته کنترلی ندارن، جوری رفتار و احساس میکنن که انگار درمانده هستند.
این پدیده، درماندگی آموخته شده نام دارد. چون که یک ویژگی ذاتی نیست. هیچ کس با این باور به دنیا نمیاد که کنترلی بر اون چیزی که براش اتفاق میافته، نداره و حتی تلاش برای به دست اوردن کنترلش هم بیفایده و بیثمره. این یک رفتار آموخته شده ست که از طریق تجربیات شرطی شده به دست اومده که در اون کنترلی بر شرایطشون ندارن و به سادگی متوجه میشن که کنترلی ندارن.
آزمایشات مارتین سلیگمن که منجر به این نظریه شد
آزمایشهای مارتین سلیگمن درماندگی آموخته شده، آزمایشهای اولیه که اساس این نظریه رو تشکیل دادن در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 توسط روانشناسان مارتین سلیگمن و استیون مایر انجام شد.
این آزمایشات در زیر به تفصیل شرح داده خواهد شد. لطفاً توجه داشته باشین که ممکنه برخی از خوانندگان این توصیفات رو ناراحتکننده بدونن – چنین آزمایشهایی در دهههای 60 و 70 رایجتر بودن، اما احتمالاً امروز با مقاومت زیادی از سوی فعالان و عموم مردم مواجه میشن.
آزمایش
سلیگمن و مایر در آن زمان با سگها کار میکردن و پاسخ آنها به شوک الکتریکی رو آزمایش میکردن. برخی از سگها شوکهای الکتریکی دریافت کردن که قادر به پیش بینی یا کنترل آن نبودن.
برای این آزمایش، سگها در جعبه ای با دو محفظه که با یک مانع کم تقسیم شده بود، قرار گرفتن. یک اتاقک دارای کف برقی بود و دیگری نبود (Cherry, 2017).
وقتی محققان سگها رو در جعبه قرار دادن و طبقه برقدار رو روشن کردن، متوجه یک چیز عجیب شدن: برخی از سگها حتی سعی نکردن از روی مانع به پایین و یا به طرف دیگر بپرند. علاوه بر این، سگهایی که سعی نکردن از مانع بپرند، عموماً سگهایی بودن که قبلاً شوکهایی به آنها داده شده بود و راهی برای فرار از اونا وجود نداشت، و سگهایی که از مانع پریدن معمولاً سگهایی بودن که چنین رفتاری رو دریافت نکرده بودن.
برای بررسی بیشتر این پدیده، سلیگمن و مایر دسته جدیدی از سگها رو جمع آوری کردن و آنها رو به سه گروه تقسیم کردن:
سگهای گروه یک برای مدتی به مهار بسته شده بودن و هیچ ضربهای به آنها وارد نشد.
اما سگهای گروه دو که به همان دستهها بسته شده بودن، شوکهای الکتریکی به آنها وارد شد که میتونستن با فشار دادن پانل با بینی خود از اون جلوگیری کنن.
سگهای گروه سه در همان مهارها قرار می گرفتن و شوکهای الکتریکی نیز اعمال می کردن، اما هیچ راهی برای اجتناب از اونا داده نمیشد.
هنگامی که این سه گروه اولین دست
کاری آزمایشی رو به پایان بردن، همۀ سگها (یک در یک زمان) در جعبه با دو محفظه قرار گرفتن. سگهای گروه یک و گروه دو به سرعت متوجه شدن که فقط باید از روی مانع بپرند تا از شوک جلوگیری کنن، اما بیشتر سگهای گروه سه حتی سعی نکردن که امتحان کنن.
این سگها بر اساس تجربۀ قبلیشون به این نتیجه رسیدن که هیچ کاری نمیتونن انجام بدن تا شوکه نشن (Seligman & Groves, 1970).
آزمایش موشها
هنگامی که این نتایج با سگها تأیید شد، سلیگمن و مایر آزمایشهای مشابهی رو، روی موشها انجام دادن. درست همونطور که با سگها انجام دادن، محققان موشها رو برای آموزش به سه گروه تقسیم کردن: یک گروه شوکهای غیرقابل اجتناب، یک گروه شوکهای غیرقابل اجتناب دریافت کردن و یکی اصلاً شوک دریافت نکرد.
موشهای گروهی که شوکهای قابل ف
رار دریافت میکردن تونستن با فشار دادن یک اهرم در جعبه از شوک جلوگیری کنن. در حالی که موشهای گروهی که شوکهای اجتنابناپذیر دریافت میکردن، میتونستن اهرم رو فشار بدن، اما همچنان شوک دریافت میکردن (Seligman & Beagley، 1975).
بعداً موشها در جعبه ای قرار گرفتن و شوک الکتریکی دریافت کردن. اهرمی درون جعبه وجود داشت که با فشار دادنش به موشها اجازه میداد از ضربهها فرار کنن.
مجدداً، موشهایی که در ابتدا در گروه شوک غیرقابل اجتناب قرار گرفتن، عموماً حتی تلاشی برای فرار نکردن، در حالی که بیشتر آن موشهای دو گروه دیگر موفق به فرار شدند.
موشهایی که تلاشی برای فرار نکردن، رفتاری از خودشون نشون میدادن که درماندگی آموختهشده کلاسیک است. حتی زمانی که گزینهای بالقوه برای اجتناب از درد ارائه میشه، سعی نمیکنن اون رو تحمل کنن.
آزمایش فیلها
این پدیده در فیلها نیز دیده میشه. هنگامی که یک مربی فیل شروع به کار با یک بچه فیل میکنه، از طناب برای بستن یکی از پاهای فیل به یک ستون استفاده میکنه. فیل ساعتها و حتی روزها تلاش میکنه تا از طناب فرار کنه، اما در نهایت ساکت میشه و دامنه حرکت خود رو می پذیرد (وو، 2009).
وقتی فیل بزرگ بشه، به اندازه کافی قوی خواهد بود که بتواند طناب رو بشکنه، اما حتی تلاش نمیکنه – به آنها آموزش داده شده که هر نوع مبارزه بیفایده ست.
مثال برای درماندگی آموخته شده در انسانها
چنین آزمایشهای شدیدی روی انسانها انجام نشده (و نباید انجام بشه)، آزمایشهایی که روی انسانها انجام شده نتایج مشابهی رو به همراه داشت. اگرچه واکنش انسان به چنین موقعیتهایی ممکنه پیچیدهتر و وابسته به چندین عامل مختلف باشه، اما همچنان شبیه واکنش سگها، موشها و سایر حیوانات است.
تحقیقی در مورد درماندگی آموخته شده در انسانها
یک مطالعه در مورد درماندگی آموخته شده در انسان در سال 1974 انجام شد. در آن مطالعه، شرکت کننگان انسانی به سه گروه تقسیم شدن: یک گروه در معرض صدای بلند و ناخوشایند قرار گرفتن اما تونستن با فشار دادن یک دکمه چهار بار صدا رو قطع کنن. گروه دوم در معرض همان نویز قرار گرفتن، اما دکمه عملکردی نداشت. و گروه سوم به هیچ وجه در معرض صدا قرار نگرفتن.
بعداً، همه شرکتکنندگان انسانی تحت یک صدای بلند قرار گرفتن و جعبهای با اهرمی به اونا داده که وقتی دستکاری میشد، صدا رو خاموش میکرد. درست مانند آزمایشهای حیوانی، کسانی که در قسمت اول آزمایش کنترلی بر سر و صدا نداشتند، عموماً حتی سعی نکردن صدا رو خاموش کنن، در حالی که بقیۀ افراد به طور کلی متوجه شدن که چگونه صدا رو خیلی سریع خاموش کنن. .
سلیگمن و همکارانش پیشنهاد کردن که قرار دادن شرکتکننگان در موقعیتهایی که در آنها هیچ کنترلی ندارند، منجر به سه نقص میشه: انگیزشی، شناختی و عاطفی (آبرامسون، سلیگمن و تیزدیل، 1978). نقص شناختی به این تصور آزمودنی اشاره دارن که شرایط او غیرقابل کنترل است. نقص انگیزشی به عدم پاسخ آزمودنی به روشهای بالقوه فرار از موقعیت منفی اشاره دارن.
در نهایت، کمبود عاطفی به حالت افسرده ای اشاره دارن که سوژه زمانی در موقعیت منفی قرار میگیره که احساس میکنه تحت کنترل او نیست.
سلیگمن بر اساس تحقیقات خود یک ارتباط مهم پیدا کرد: پیوند بین درماندگی آموخته شده و افسردگی.
درماندگی آموخته شده و افسردگی
برای درک ارتباط پیشنهادی بین درماندگی آموخته شده و افسردگی، باید دو نوع درماندگی آموخته شده رو که توسط سلیگمن و همکارانش بیان شده است، درک کنیم.
درماندگی همگانی، احساسی از درماندگی ست که در اونن آزمودنی معتقده که هیچ کاری نمیشه برای موقعیتی که در اون قرار داره، انجام داد. او معتقده که هیچ کس نمیتونه درد یا ناراحتی رو کاهش بده.
از سوی دیگر، درماندگی شخصی یک احساس درماندگی بسیار موضعی ست. شخصی که روی اونن آزمایش میشه ممکنه فکر کنه که دیگران میتونن راهحلی پیدا کنن یا از درد و ناراحتی دوری کنن، اما او معتقده که شخصاً قادر به یافتن راه حل نیست (آبرامسون، سلیگمن، و تیزدیل، 1978).
مزایا و معایب این نوع درمان
هر دو نوع درماندگی میتونه منجر به افسردگی بشه، اما کیفیت افسردگی ممکنه متفاوت باشه. کسانی که به طور کلی احساس درماندگی میکنن تمایل دارن دلایل بیرونی هم برای مشکلات و ناتوانیشون پیدا کنن. در حالی که کسانی که شخصاً احساس درماندگی میکنن تمایل به یافتن دلایل درونی دارند.
علاوه بر این، کسانی که شخصاً احساس درماندگی میکنن، بیشتر از عزت نفس پایین رنج میبرن، زیرا معتقدن که احتمالاً دیگران میتونن، مشکلاتی رو که اونا احساس میکنن در حل اونا ناتوان هستند، حل کنن.
اگه چه نقایص شناختی و انگیزشی برای افرادی که هم از درماندگی شخصی و هم از درماندگی جهانی رنج میبرن یکسان است، اما افرادی که درماندگی شخصی رو تجربه میکنن، کسری عاطفی بیشتر و تأثیرگذارتری دارند.
علاوه بر این تمایز بین انواع درماندگی، درماندگی آموخته شده میتونه بر دو عامل دیگه هم تأثیر بذاره: عمومیت (جهانی در مقابل خاص) و ثبات (مزمن در مقابل گذرا).
وقتی فردی از درماندگی جهانی رنج میبرد.
تأثیرات منفی رو در چندین حوزۀ زندگی، نه فقط مرتبطترین حوزه، تجربه میکنه. آنها همچنین بیشتر از کسانی که درماندگی خاص رو تجربه کردن، افسردگی شدید رو تجربه میکنن.
علاوه بر این، کسانی که از درماندگی مزمن رنج میبرن (کسانی که در مدت زمان طولانی احساس درماندگی کردن) نسبت به کسانی که درماندگی گذرا رو تجربه میکنن (احساس درماندگی کوتاه مدت و غیر مکرر) احتمال بیشتری داره که اثرات علائم افسردگی رو احساس کنن.
این مدل درماندگی آموخته شده پیامدهای مهمی برای افسردگی دارن. با این فرض که وقتی نتایج بسیار مطلوب غیرمحتمل و/یا نتایج بسیار بد رو محتمل میدونن. فرد هیچ انتظاری نداره که هر کاری که انجام میده نتیجه رو تغییر بده بنابراین افسردگی به وجود میآد.
با این حال، افسردگی بر اساس نوع درماندگی متفاوته. دامنه علائم افسردگی به کلیت و پایداری درماندگی بستگی داره. هر گونه تأثیر روی عزت نفس بستگی به نحوۀ توضیح یا نسبت دادن تجربهشون توسط فرد (در داخل در مقابل بیرون) داره.
این چارچوب پیشنهادی حداقل یک نوع افسردگی رو شناسایی میکنه. اون چیزی که از درماندگی ناشی میشه و مسیری رو برای درمانش فراهم میکنه. محققان چهار راهبرد رو برای درمان افسردگی ناشی از درماندگی ترسیم کردن (آبرامسون، سلیگمن و تیزدیل، 1978):
احتمال نتیجه رو تغییر بدین.
محیط رو با افزایش احتمال رویدادهای مورد نظر و کاهش احتمال رخدادهای منفی تغییر بدین.
میل به نتایج مطلوب رو کاهش بدین. این امر میتونه با کاهش منفی بودن رویدادهایی که خارج از کنترل فرد هست یا با کاهش مطلوبیت رویدادهایی که به شدت بعیده انجام بشه.
هنگامی که نتایج مورد نظر قابل دستیابی ست، انتظارات فرد رو از غیرقابل کنترل به قابلیت کنترل تغییر بدین. به عبارت دیگه، به فرد افسرده کمک کنین تا بفهمه چه زمانی نتایجی که میخواد در کنترل اوست.
توضیحات غیرواقعی شکست رو نسبت به مواردی که بیرونی هستند (نه به دلیل نقص ذاتی در خود فرد افسرده)، گذرا (نه مزمن) و خاص (به دلیل یک مشکل خاص به جای الگوی بزرگتر مشکلات) تغییر بدین. به همین ترتیب، توضیحات غیر واقعی برای موفقیت رو به توضیحات درونی (به دلیل قدرت ذاتی در فرد افسرده)، پایدار (مزمن) و جهانی (به دلیل یک شایستگی کلی و نه یک حوزه خاص از شایستگی) تغییر بدین.
مواردی که به تشدید درماندگی آموخته شده، کمک میکنه
درماندگی آموخته شده، بدون تعجب، با بسیاری از علائم، ویژگیها و تمایلات منفی همراه است.
از جمله:
- سن: هر چه سن افراد بالاتر باشه، احتمال تغییر یا از دست دادن نقشها و زوال جسمانی بیشتر میشه. اقامت در یک موسسه نیز با درماندگی آموخته شده مرتبط ست (فوی و میچل، 1990).
- استرس، به ویژه استرس مرتبط با فقر (براون، سیلر، کر، گارنت، و لارنسئو، 2016)؛
- اضطراب و نگرانی، به ویژه در مورد آزمونهای دانش آموزان (رافلدر، رگنر، و وود، 2018)؛
- پاسخ منفی بیشتر به درد پیش بینی شده (استریگو، سیمونز، متیوز، کریگ و پاولوس، 2008).
باعث بیشتر شدن این علائم میشه
در درماندگی آموخته شده، نه تنها اغلب با سایر شرایط منفی همراهه، بلکه به نظر میرسه. در بسیاری از پیامدهای منفی نقش داشته یا باعث آن میشه، از جمله:
- علائم منفی سلامت و همچنین احساسات منفی در مورد بیماری فرد (Nowicka-Sauer, Hajduk, Kujawska-Danecka, Banaszkiewicz, Czuszyńska, Smoleńska, & Siebert, 2017)؛
- کمال گرایی ناسازگار (فیلیپلو، لارکان، سورنتی، بوزای، اورچیو و کاستا، 2017)؛
- اهداف گردش مالی (تایفور، کاراپینار، و کامگوز، 2013)؛
- فرسودگی شغلی، یا خستگی عاطفی و بدبینی (تایفور و همکاران، 2013)؛
- تشدید افسردگی، اضطراب، فوبیا، کمرویی و تنهایی در کسانی که از قبل رنج میبرن (چری، 2017).
درماندگی آموخته شده در آموزش و پرورش
درماندگی آموخته شده در اضطراب تحصیل
موضوع درماندگی آموخته شده به طور منظم در زمینه آموزش مطرح میشه.
این که چگونه شکست تحصیلی زودرس یا عزت نفس پایین تحصیلی میتونه بر موفقیت بعدی تأثیر بذاره. اینکه چگونه میشه که این رابطه رو برای افزایش شانس موفقیت تحت تأثیر قرار داد، بسیار جالب است.
درماندگی آموخته شده در دانش آموزان چرخه معیوب داره. کسانی که احساس میکنن قادر به موفقیت نیستند، بعیده که تلاش زیادی برای انجام تکالیف مدرسه انجام بدن، که شانس موفقیتشون رو افزایش بده. (کاتاپانو، n.d.).
این چرخۀ معیوب ممکنه به جایی برسه که دانش آموزی عملاً هیچ انگیزه ای برای یادگیری موضوعی نداشته باشه و در آن موضوع شایستگی نداشته باشه. حتی بدتر از اون، میتونه منجر به احساس عمومیتری از درماندگی بشه که در اون دانشآموز به تواناییشون اعتقادی ندارن و هیچ انگیزهای برای یادگیری هیچ موضوعی در مدرسه ندارن.
دلایلی که دانش آموزان برای توضیح شکست یا موفقیت خود بیان میکنن در مدرسه بسیار مهم است.
اگه دانش آموزی معتقده که شکست خورده چون که معلم ازش متنفره و یا چون ساده و احمقه، عواملی رو سرزنش میکنه که در کنترل او نیستند و احتمالاً احساس درماندگی بیشتری ایجاد میکنه.
اگر دانش آموزی معتقده که شکست خورده به این دلیل که به اندازه کافی مطالعه نکرده، عواملی رو که در کنترل او هستند سرزنش میکنه، که بسیار کمتر به احساس درماندگی مربوط به مدرسه منجر میشه.
خوشبختانه، چند راهبرد وجود دارن که میتونه به جلوگیری از یادگیری دانشآموزان از عادت درمانده بودن کمک کنه، از جمله:
- معلمانی که بر اساس تواناییهای دانشآموز تحسین و تشویق میکنن (مثلاً «تو در ریاضیات خوب هستی» یا «تو در این درس مهارت داری، میتونم بگم») به آنها کمک میکنه باور کنن که در این کارها یا موضوعات خوب هستن.
- معلمانی که بر اساس تلاشهای دانشآموز تمجید و تشویق میکنن (بهعنوان مثال، «ساعتهای کار سخت شما در این آزمون نتیجه داد!») تا بهشون کمک کنن که باور کنن تلاششون تفاوتهایی رو ایجاد میکنه.
- کار بر روی هدفگذاری هوشمندانه و فردی با دانشآموزان برای کمک به آنها یاد بگیرن که میشه به اهدافشون دست پیدا کنه و نتایج اغلب در قلمرو نفوذ آنهاست (کاتاپانو، n.d.).
علاوه بر این، اندرو میلر از Edutopia (2015) چند استراتژی بسیار مهم رو برای معلمان و والدین پیشنهاد میکنه:
- منابع آموزشی (که شامل افراد، کتابها، وبسایتها و سازمانهای اجتماعی از جمله منابع دیگر میشه) رو تنظیم و ایجاد کنین تا به دانشآموزان کمک کنه تا از ندانستن پاسخ و جستجوی پاسخ در مکانهای مناسب راحت باشن.
- از سؤالات برای یادگیری به جای یادگیری استفاده کنین (مثلاً از سؤالاتی استفاده کنین که دانش آموز رو تشویق میکنه به جای اینکه فقط به آنچه میدونه، فکر کنه و در مورد یادگیری و الگوهای فکری خودش بیندیشه).
- از دادن پاسخ به دانش آموزان خودداری کنین. درعوض، به آنها کمک کنین تا آن رو با سرعت خود و از طریق روشهای خود یاد بگیرن. احتمال بیشتری داره که آن رو به این طریق به خاطر داشته باشن!
- اجازه بدین آنها شکست بخورن. شکست خوردن و تلاش مجدد برای کودکان حیاتی ست، تا زمانی که در هنگام شکست از آنها حمایت کنین.
درماندگی آموخته شده در روابط و خشونت خانگی
علاوه بر آموزش، درماندگی آموخته شده اغلب برای افرادی که مورد خشونت خانگی قرار گرفتن، بروز میکنه. اغلب در روابط و در قربانیان خشونت خانگی مشاهده میشه.
در واقع، این پدیده به ما کمک میکنه تا پاسخی برای برخی از سؤالاتی که مردم برای قربانیانی که با سوء استفاده کننگان خود میکنن، پیدا کنیم، مانند:
چرا به کسی نگفتند؟
چرا سعی نکردن کمک بگیرند؟
و چرا تازه نرفته اند؟
توضیح تأثیر سوء استفاده بر رفتار قربانی دشواره. به هر حال، ناظران ممکنه فکر کنن که بیمعنی ست که قربانیان کنار کسی بمونن که به اونا صدمه میزنن.
با این حال، در موارد خشونت خانگی و بدرفتاری، سوء استفادهکننگان اغلب یک سری «شوکهای الکتریکی» (یعنی نوع آزاری که قربانیان خود رو در معرض آن قرار میدن) اعمال میکنن تا قربانیان رو با آزار و اذیت سازگار کنن و بهشون یاد بدن که کنترلی بر آن ندارن. موقعیت. سوء استفاده کننگان کنترل کامل خود رو حفظ میکنن و قربانیان یاد میگیرن که در مورد شرایط خودشون درمانده هستند.
در چنین مواردی، به راحتی می توان دید که چگونه سوء استفاده میتونه به درماندگی آموخته شده منجر بشه، که متعاقباً میتونه منجر به فقدان انگیزه یا تلاش برای فرار از جانب قربانی بشه. همانطور که سگها در آزمایشهای سلیگمن و مایر آموختند که هر کاری که انجام بدن، شوکه میشن، قربانیان خشونت خانگی و آزار و اذیت یاد میگیرن که هر کاری که انجام بدن، همیشه ناتوان و تحت کنترل سوء استفادهکننگان خواهند بود.
درک این مفاهیم معمولا سخت هست و اغلب نیاز به درمان و حمایت شدید برای از بین بردن آنها دارند.
بر اساس درماندگی آموخته شده، تئوری خاصی برای قربانیان خشونت خانگی به نام تئوری آزار دوره ای ایجاد شد، چرخه ای که گاهی به عنوان سندرم زنان کتک خورده شناخته میشه. در این نظریه، رابطه ای که در آن خشونت خانگی رخ داده است، احتمالاً مستمراً شامل خشونتی ست که در یک الگوی قابل پیش بینی و تکراری انجام میشه.
این الگو به طور کلی از این ساختار پیروی میکنه:
- مرحله اول: دوره تنشسازی که در آن آزارگر شروع به عصبانیت میکنه، ارتباطات قطع میشه و قربانی احساس میکنه که باید تسلیم بشه و تسلیمش بشه.
- مرحلۀ دوم: دوره بازیگری، که در آن سوء استفاده رخ میده.
- مرحله سوم: ماه عسلدر دوره، که در آن آزارگر ممکنه عذرخواهی کنه، پشیمان بشه و/یا سعی کنه سوء استفاده رو جبران کنه. آزارگر همچنین ممکنه قول بده که دیگر هرگز قربانی رو مورد آزار قرار نده یا در عوض، قربانی رو برای تحریک آزار سرزنش کنه.
- مرحله چهارم: دوره آرامی که در آن سوء استفاده متوقف میشه. آزارگر طوری رفتار میکنه که انگار هرگز اتفاق نیفتاده و قربانی ممکنه شروع به این باور کنه که سوء استفاده به پایان رسیده و آزارگر تغییر خواهد کرد (راکوفک-فلسر، 2014).
از این منظر، تعجب آور نیست که بسیاری از قربانیان خشونت خانگی دچار درماندگی آموخته شده میشن. هنگامی که آزار و اذیت در یک چرخه مداوم بر آنها تحمیل میشه، مهم نیست که چه کاری انجام میدن، احتمالاً کاملاً احساس درماندگی میکنن و نمیتونن از سوء استفاده اجتناب کنن.
تئوری سوء استفاده همیشگی بیان میکنه که قربانیان آزار نه تنها احساس درماندگی میکنن، بلکه:
-
کتک زدن رو دوباره تجربه کنین، گویی همیشه تکرار میشه، حتی زمانی که اینطور نیست.
-
تلاش برای جلوگیری از تأثیر روانی کتک زدن با اجتناب از فعالیتها، افراد و احساسات.
-
بیش از حد برانگیختگی یا هوشیاری بیش از حد رو تجربه کنین.
-
روابط بین فردی رو مختل کردن.
-
تحریف تصویر بدن یا سایر نگرانیهای جسمانی رو تجربه کنین.
-
مسائل مربوط به رابطه جنسی و صمیمیت رو توسعه بدین (راکوفک-فلسر، 2014).
واضح ست که درماندگی آموخته شده، یک نگرانی جدی و فوری برای قربانیان خشونت خانگی و سایر آزارهاست. خوشبختانه، راههایی برای درمان درماندگی آموختهشده وجود دارن (به بخش درمانها مراجعه کنین).
یک درمان احتمالی – درمانهای بالقوه برای کودکان و بزرگسالان
در حالی که غلبه بر درماندگی آموخته شده میتونه دشوار باشه، درمانهای امیدوارکنندهای برای رفع آن در انسانها (و در سایر حیوانات) وجود دارن.
یکی از درمانهای بالقوه بر اساس تحقیقات علوم اعصاب، رابطه بین قشر پیش پیشانی بطنی (بخشی از مغز که در مهار پاسخهای احساسی نقش دارن) و هسته رافه پشتی (بخشی از ساقه مغز مرتبط با سروتونین و افسردگی) و درماندگی آموخته شده (مایر و سلیگمن، 2016).
این درمان بالقوه ممکنه بر تحریک قشر جلوی پیشانی شکمی و مهارِ هسته رافه پشتی از طریق دارو، تحریک الکتریکی یا تحریک ترانس مغناطیسی یا از نظر روانی از طریق درمان متمرکز بشه.
تحریک ترانس مغناطیسی (TMS) به ویژه در مطالعات اخیر نشان داده شده که در درمان افسردگی کاملاً مؤثر ست (Mayo Clinic, 2017). با توجه به ارتباط بین درماندگی آموخته شده و افسردگی، منطقی ست که فکر کنیم درمان یکی ممکنه درمان موثری برای دیگری باشه.
در مورد درمانهای مؤثر افسردگی،
درمان نیز انتخاب خوبی برای افرادی ست که با درماندگی آموختهشده دست و پنجه نرم میکنن. کسانی که احساس درماندگی میکنن. میتونن از همکاری با یک متخصص بهداشت روانی دارای مجوز برای کشف ریشههای درماندگی خود، جایگزینی باورهای قدیمی و مضر با باورهای جدیدتر و سالم تر، و ایجاد حس شفابخش شفقت برای خود سود ببرند (تامپسون، 2010).
تحقیقات روشنگرانه از روانشناس کارول دوک (محققی که نظریه رشد در مقابل ذهنیت ثابت رو ارائه کرد) نشان داد: راههای بسیار مؤثر دیگری برای کاهش درماندگی آموخته شده، وجود دارن. از طریق شکست.
در مطالعه سال 1975 دوک در مورد این موضوع، شرکت کننگان (که همگی واکنشهای شدید نسبت به شکست رو تجربه کردن) به دو گروه تقسیم شدن. یکی آموزشهای فشرده ای دریافت کردن که در آن وظایف شکست خورده بودن. به آنها آموزش داده شد که مسئولیت شکست خود رو بپذیرند. آن رو به عدم تلاش نسبت بدن. ، در حالی که گروه دیگر آموزشهای فشرده ای رو دریافت کردن که در آن فقط موفقیت رو تجربه کردن.
نتایج نشان داد که افرادی که در گروه درمان فقط موفقیت بودن. هیچ بهبودی در واکنشهای شدید خود به شکست نشان ندادن، در حالی که گروهی که شکست خوردند، بهبود قابل توجهی رو نشان دادن.
این آزمایش یکی از چندین مطالعه در طول دهههای 1970، 1980 و 1990 بود که پایه و اساس نظریه جدیدی از رفتار انسانی مرتبط با شکست، درماندگی آموخته شده و انعطاف پذیری رو ایجاد کرد.
برای کار و درمان درماندگی آموخته شده پایهای ترین اقدام، کار روی عزت نفس و تقویت آن است. نگاه به پایهای ترین مسئله ای که میتونه آگاهی ای به ما ببده تا همانگونه که درماندگی رو آموختیم، و اکنون تمام زندگی ما رو کنترل میکنه، اکنون نوع نگاه درست به خود رو بیاموزیم.
مدل خوش بینی آموخته شده سلیگمن
مدل خوشبینی آموخته شده سلیگمن درماندگی آموخته شده سلیگمن – یکی از محققانی که به کشف پدیده درماندگی آموخته شده کمک کرد. بعدها توجه خود رو به چیزی جلب کرد که شاید کاملاً مخالف درماندگی آموخته شده باشه: خوشبینی.
اگرچه نام سلیگمن سالها درماندگی آموخته شده رو میدونست ولی ناشناس بود، میدونست که چیزهای بیشتری برای ارائه به دنیا دارن. کار او روی این موضوع اون رو به این فکر واداشت که چه ذهنیتها و دیدگاههای دیگری رو میتونه یاد بگیره. آیا افراد میتونن به جای ایجاد احساس درماندگی، ویژگیهای مثبتی رو ایجاد کنن.
تحقیقات سلیگمن او رو به ایجاد مدل خوش بینی آموخته شده، هدایت کرد. او دریافت که از طریق آموزش تاب آوری، افراد میتونن یاد بگیرن که دیدگاه خوش بینانه تری ایجاد کنن. این توانایی در کودکان، معلمان، اعضای ارتش و غیره مشاهده شده. (سلیگمن، 2011).
شاید یادگیری خوش بینی به آسانی یادگیری درماندگی نباشه، اما می توان آن رو انجام داد. اگه علاقه مند به کسب اطلاعات بیشتر در مورد خوش بینی و نحوۀ یادگیری اون هستید.
کتاب خوش بینی آموخته شده سلیگمن:
چگونه ذهن و زندگی خود رو تغییر بدین رو در این لینک بررسی کنین. علاوه بر این که یک مرور مختصر از تحقیق در مورد این موضوع داشته باشین. همچنین در مورد چندین تکنیک ساده که می توانید برای ایجاد یک سبک توضیحی مثبت تر و دلسوزانه تر به کار ببرید، خواهید خواند.
تست ها، مقیاسها و پرسشنامههای مربوطه
اگرچه بسیاری از افراد معیارهای درماندگی آموخته شده رو در مطالعاتشون قرار دادن، اما اغلب معیارهایی غیررسمی هستند. با این حال، دو معیار وجود دارن که نسبتاً اغلب و/یا اخیراً مورد استفاده قرار گرفتن.
مقیاس درماندگی آموخته شده (LHS) توسط کوینلس و نلسون (1988) برای ثبت و محاسبه نمره درماندگی آموخته شده ایجاد شد. این مقیاس از 20 گویه تشکیل شده که در مقیاسی از 1 (کاملاً موافقم) تا 4 (کاملاً مخالفم) رتبه بندی شدن. حداقل نمره در این معیار 20 و حداکثر نمره 80 ست که نمرات بالاتر نشان بدنه درجه بیشتری از درماندگی آموخته شده.
پرسشنامه درماندگی آموخته شده (LHQ) در مطالعه سورنتی و همکارانش در سال 2014 در مورد درماندگی آموخته شده و جهت گیری تسلط ایجاد شد. LHQ شامل 13 آیتم هست. که در مقیاسی از 1 (نادرست) تا 5 (کاملاً درست) رتبه بندی شدن، برای نمره کل ممکن بین 13 تا 65. یک مورد نمونه از این مقیاس عبارت است، “وقتی با مانعی در تکالیف مدرسه دلسرد میشن و تلاش نمیکنین. شما به راحتی ناامید میشین.»
جالب ترین تحقیقات
حدود پنج دهه از اولین مطالعات در مورد درماندگی آموخته شده میگذره، اما هنوز تحقیقات جدید جالبی در مورد این موضوع وجود دارن.
به عنوان مثال، در سال 2017، محققان کشف کردن که، اگرچه درماندگی آموخته شده در زنبورهای عسل مشاهده شده. اما آنها رفتار “انجماد” رو مانند سایر گونهها (دینگس، وارنون، کوتا، اسلایکرمن و آبرامسون) از خود نشان نمیدن.
در سال 2016، محققان برزیلی شواهدی پیدا کردن که نشان میبده حتی ماهیها نیز درماندگی آموخته شده رو تجربه میکنن (do Nascimento، Walsh-Monteiro و Gouveia).
حتی یک حشره ساده درختی نیز از اثرات درماندگی آموخته شده در امان نیست، تحقیقات انجام شده در سال 2016 وجود چنین رفتاری رو در حشرات درختی که ضربههای غیرقابل کنترلی به پا دریافت می کردن تأیید کرد (منگ، شن، لی، لی، و وانگ، 2016).
از نظر تحقیقات گسترده تر در مورد درماندگی آموخته شده، بسیاری از آزمایشهای اخیر در حال بررسی ارتباط بین درماندگی آموخته شده و مغز هستند.
یک مطالعه مکرر از محققان کیم و همکارانش (2016) نشان داد که فعالیت مغز در موشهایی که رفتار غیرقابل کمکی نشان میدن به طور کلی بسیار بیشتر از موشهای درمانده است. با این حال، این الگو در بخشی از مغز که به عنوان لوکوس سرولئوس شناخته میشه، معکوس شد. در پاسخهای فیزیولوژیکی به استرس و وحشت نقش دارن.
این یافته جالب است،چون نشون میده که افرادی که درماندگی آموخته شده رو تجربه میکنن. انرژی خود رو به سمت واکنش به پریشانی خود هدایت میکنن، در حالی که افراد انعطاف پذیرتر انرژی خود رو به طور عادی توزیع میکنن.
تحقیقات بر روی پایه سلولی افسردگی مرتبط با درماندگی آموخته شده نشان داده ست. که افزایش فعالیت نورونهای هابنولا جانبی (ناحیه ای از مغز که در ارتباطات بین ساختارهای مغز پیشین و مغز میانی نقش دارن) در موشها با افزایش رفتار درماندگی آموخته شده مرتبط ست (Li، Piriz). ، میریونه، چانگ، پرولکس، شولز، هن، و مالینو، 2011).
نام مقاله: درماندگی آموخته شده: نظریه افسردگی سلیگمن
نویسنده: کورتنی ای. آکرمن، MA.
بررسی علمی توسط پروفسور جو نش
مترجم: یاسین رحمانی
برای عمیقتر شدن موضوع
برای کار و درمان درماندگی آموخته شده پایهای ترین اقدام، کار روی عزت نفس و تقویت آن است. نگاه به پایهایترین مسئله ای که میتونه آگاهی به ما بده تا همانگونه که درماندگی رو آموختیم. و اکنون تمام زندگی ما رو کنترل میکنه، اکنون نوع نگاه درست به خود رو بیاموزیم. برای این موضوع پیشنهاد میکنم پادکست رایگان نجات از تونل تاریک خودکم بینی رو بشنوید:
شنیدن پادکست نجات از تونل تاریک خودکم بینی
دورۀ رایگان بیداری. در این دوره به موضوعاتی مثل خودآگاهی و کارکرد ذهن و… پرداختم. این دوره که به صورت لایو در اینستاگرام برگزار شد رو به صورت فایل صوتی در سایت قرار دادیم تا بتونین خیلی راحت استفاده کنین.
دورۀ من با من ( عزت نفس ) شرکت در این دوره برای همه افراد یک نیاز ضروری هست. چون ریشه تمام مشکلات عدم عزت نفس و کلید همه مشکلات داشتن عزت نفس است. به همین خاطر ما بهای این دوره رو بسیار اندک و ناچیز در نظر گرفتیم. تا همه بتونن استفاده کنن و یک زندگی زیبا رو تجربه کنن.
متاسفم لطفاً منو ببخش متشکرم دوستت دارم
وقتی انسانها یا حیوانات متوجه میشن که برای اون چیزی که براشون اتفاق میافته کنترلی ندارن، جوری رفتار و احساس میکنن که انگار درمانده هستند
متأسفم: خدایا متأسفم که از باورها، افکار، احساسات و انرژیهای گذشتهام آگاه نبودم. لطفاً مرا ببخش که به خاطر بیتوجهی به درونیاتم از مسائل فعلی غافل شدهام و دیگر توجی به زندگی در لحظه ندارم. متشکرم که مرا از این باورها ،افکارها، احساسات و انرژیهای بد رها و پاک میکنی. دوستت دارم که فرصت بخشیده شدن و زندگی مجدد پاک رو به من بخشیدهای.
متاسفم
لطفا مرا ببخش
متشکرم
دوستت دارم
آرامش از من آغاز میشود