داشتم کتاب “میثاق پنجم” رو میخوندم، یه پاراگرافش که در مورد نپذیرفتن باورهای غلط ذهنی بود، توجهم رو جلب کرد. گفتم کمی دربارهاش بنویسم.
اون پاراگراف این بود:
اگر باورهایتان به شما بگویند: «من چاق هستم. من زشت هستم. من پیر هستم. من بازنده هستم. من به اندازه کافی خوب نیستم. من به اندازه کافی قوی نیستم. هیچوقت نمیتوانم درستش کنم».
در این موارد حرفهای ذهنتان را قبول نکنید. زیرا اینها درست نیستند. این پیغامها، تحریف شده هستند. این پیامها چیزی جز دروغ نیستند. وقتی بتوانید دروغها را ببینید و تشخیص دهید، دیگر مجبور به باور آنها نیستید.
ذهن آدمها گاهی مثل یه ضبط صوت قدیمی میمونه که پر از نوارهایی از زمانهای دور ضبط شده. این نوارها همون باورهای قدیمی و گاهی مخرب هستن که دائم توی ذهنمون تکرار میشن. این باورهای غلط ذهنی میتونن زندگی ما رو تحت تأثیر قرار بدن و مسیر رشد و موفقیتمون رو مسدود کنن.
تشخیص باورهای غلط ذهنی: حقیقت یا تلقین؟
دون میگوئل روئیز توی کتاب «میثاق پنجم» خیلی خوب توضیح میده که ذهن آدمها پر از صداها و افکاریه که ممکنه واقعیت نداشته باشن و فقط تلقینهایی باشن که سالها به خودشون گفتن.
این تلقینها ممکنه از حرفهایی که دیگران توی زندگی بهشون زدن یا حتی از تجربههای قدیمیای که داشتن، نشأت گرفته باشه. مثلاً وقتی ذهن آدم بهش میگه «من چاقم» یا «من به اندازه کافی خوب نیستم»، در واقع اینا همون صداهای تحریفشدهان که سالها تکرار شدن و به یه باور قوی تبدیل شدن.
عینک تیره باورهای محدودکننده
روئیز میگه که این باورهای غلط ذهنی مثل یه عینک تیره هستن که وقتی آدم اونا رو به چشمش میزنه، نمیتونه واقعیت رو درست ببینه.
این باورها طوری توی ذهن جا خوش میکنن که فرد دیگه نمیتونه خودشو همونطور که واقعاً هست ببینه.
مثلاً ممکنه یه نفر توی واقعیت اصلاً چاق نباشه، اما چون سالها توی ذهنش به خودش گفته «من چاقم»، دیگه نمیتونه بدون این فیلتر ذهنی خودش رو ببینه. اینجاست که مشکل شروع میشه، چون این باورهای تحریفشده باعث میشن که فرد خودش رو کمتر از چیزی که هست تصور کنه.
این باورهای غلط ذهنی میتونن مانع از این بشن که آدمها به حقیقت خودشون پی ببرن. اونا نمیذارن که فرد بفهمه واقعاً کیه و چه تواناییهایی داره. این باورهای تحریفشده ممکنه از بچگی توی ذهن آدم نشسته باشن، وقتی که دیگران با حرفهاشون یا با رفتاراشون این باورها رو توی ذهن فرد کاشتن. بعدش هم این باورها انقدر تکرار شدن که دیگه فرد باورش شده که حقیقت دارن.
اما نکته مهم اینه که این باورهای غلط ذهنی واقعیت نیستن، بلکه فقط یه دیدگاه تحریفشده هستن که مانع از دیدن خود واقعیه. این یعنی آدم باید یاد بگیره که این باورها رو تشخیص بده و بفهمه که اونا فقط تلقینهایی هستن که به مرور زمان توی ذهنش جا افتادن.
وقتی آدم بتونه این باورهای غلط رو شناسایی کنه و بفهمه که واقعی نیستن، میتونه شروع کنه به تغییر دیدگاهش و واقعیت رو بدون این فیلترهای ذهنی ببینه.
ریشهیابی باورهای غلط ذهنی: از کجا میان؟
وقتی کسی از کوچیکی با یه سری باورهای منفی بزرگ میشه، انگار داره یه داستان نادرست رو بارها و بارها توی ذهن خودش تکرار میکنه. این داستانا ممکنه از حرفایی که توی بچگی از دیگران شنیده، از تجربههای تلخی که داشته یا حتی از چیزایی که توی خونواده یا محیط اطرافش دیده، به وجود اومده باشه.
هرچقدر هم این داستانا تکرار بشن، قویتر و واقعیتر به نظر میرسن، تا جایی که دیگه فرد حتی نمیدونه اینا فقط یه سری تلقین و باورهای تحریفشدهان.
مثلاً ممکنه یکی از بچگی شنیده باشه که «تو به اندازه کافی خوب نیستی» یا «هیچوقت نمیتونی موفق بشی».
این حرفا شاید اولش فقط یه جمله بودن، اما وقتی زیاد تکرار میشن و آدم مدام اونا رو توی ذهنش مرور میکنه، کمکم تبدیل به یه باور قوی میشن.
دیگه فرد به مرور زمان این باور رو میپذیره و فکر میکنه واقعاً همینطوره، بدون اینکه حتی به درست یا غلط بودنش فکر کنه.
سایه سنگین باورهای غلط ذهنی
اینجاست که این باورهای منفی و غلط مثل یه سایه سنگین روی زندگی فرد میافتن. اونا کمکم توی هر جنبهای از زندگی خودشون رو نشون میدن و مانع میشن که آدم بتونه به طور کامل از تواناییهاش استفاده کنه.
این باورها تبدیل میشن به یه عینک تیره که هرچیزی رو از پشت اون میبینه. مثلاً شاید کسی که همیشه بهش گفتن «تو همیشه بازندهای»، دیگه حتی توی موقعیتهای جدید هم با همین دید جلو بره و خودشو از قبل بازنده ببینه، بدون اینکه حتی تلاش کنه.
این باورهای غلط ذهنی معمولاً از محیط دور و اطراف، خونواده، دوستان و حتی رسانهها شکل میگیرن. وقتی بچهها کوچیکن، ذهنشون مثل یه اسفنج همهچی رو جذب میکنه، مخصوصاً حرفای بزرگترا و آدمای مهم زندگیشون.
این حرفا تبدیل میشن به باورهایی که فرد فکر میکنه همیشه درسته و همونطوری زندگی میکنه. حتی اگه این باورها غلط باشن، چون از بچگی باهاشون بزرگ شده، سخت باورش میشه که شاید اینا درست نباشن.
در نتیجه، این باورهای منفی و غلط تبدیل میشن به یه جزئی از زندگی آدم و ممکنه سالها باهاش بمونن. تا جایی که دیگه حتی فرد نمیفهمه که اینا از کجا اومدن یا چرا هنوز باورشون داره.
برای همین، مهمه که آدم بتونه این باورها رو بشناسه، ریشهشون رو پیدا کنه و بفهمه که اونا از کجا اومدن. فقط وقتی که بفهمه این باورها از کجا اومدن و چرا شکل گرفتن، میتونه شروع کنه به تغییرشون و جایگزین کردنشون با باورهای درستتر و مثبتتر.
مقابله با باورهای غلط ذهنی: گوش نکردن به دروغها
دون میگوئل روئیز توی کتابش یه پیشنهاد خیلی مهم داره: قبول نکنین! به این صداهای دروغین که توی ذهنتون پیچیده، گوش ندین. این جملهها و باورها چیزی جز تحریف واقعیت نیستن. ممکنه این جملهها به خاطر یه تجربه بد یا یه حرفی که کسی یه روزی بهتون زده توی ذهنتون جا خوش کرده باشن، ولی دلیل نمیشه که تا ابد باهاتون بمونن.
آدمها معمولاً بدون اینکه بفهمن، این صداهای منفی رو توی ذهنشون تکرار میکنن و هر بار که این صداها تکرار میشن، یه کم قویتر میشن. این صداها ممکنه بگن «تو نمیتونی»، «تو کافی نیستی»، «تو به درد نمیخوری»، ولی مهمه که بدونین اینا فقط یه نگاه تحریفشده از خودتونه، نه واقعیت.
یادآوری اینکه صدای ذهنی ما تحریف شدهاس!
روئیز میگه که آدم نباید این باورهای منفی رو قبول کنه، چون اونا واقعیت ما رو تعریف نمیکنن. این باورهای غلط ذهنی مثل یه سایه تاریک روی زندگی آدم میافتن و اجازه نمیدن که آدم خودش رو همونطور که واقعاً هست ببینه. مثلاً وقتی کسی دائم به خودش میگه «من به اندازه کافی خوب نیستم»، این فکر توی ذهنش رشد میکنه و تبدیل میشه به یه باور قوی. ولی:
اگه آدم به خودش یادآوری کنه که این فقط یه صدای تحریفشده است، میتونه جلوش رو بگیره و نذاره که این صداها کنترل زندگیش رو به دست بگیرن.
مهم اینه که آدم بفهمه این صداهای منفی از کجا میان و چرا توی ذهنش شکل گرفتن. شاید اونا زمانی به خاطر یه تجربه تلخ یا یه نقد تند از طرف کسی شکل گرفتن، ولی قرار نیست که تا همیشه با ما بمونن و زندگیمون رو تحت تأثیر قرار بدن. باید یاد بگیریم که به جای گوش کردن به این صداهای منفی، واقعیت رو همونطور که هست ببینیم و باورهای منفی رو کنار بذاریم.
وقتی آدم این دروغها رو تشخیص بده و بدونه که اینا فقط یه سری صداهای تحریفشده هستن، میتونه جلوی نفوذشون رو بگیره و تصمیم بگیره که دیگه به اونا گوش نده.
این یعنی آدم باید قدرت اینو داشته باشه که هر وقت این صداها دوباره اومدن سراغش، به خودش بگه: «این یه دروغه. این صدای من نیست. من میتونم به خودم اعتماد کنم و به تواناییهام ایمان داشته باشم.» با این کار، آدم میتونه از شر این باورهای منفی خلاص بشه و زندگی رو با یه نگاه جدید و مثبتتر ببینه.
تغییر باورهای غلط ذهنی: بازنویسی برنامهریزی ذهن
خیلی وقتها آدمها به خاطر همین باورهای اشتباه توی چرخهای گیر میافتن که مدام بهشون میگه: «تو نمیتونی»، «تو کافی نیستی»، «تو شکست میخوری». وقتی کسی این جملهها رو بارها و بارها میشنوه، ناخودآگاه شروع میکنه به باور کردنشون.
میشه این چرخه رو شکست. اولین قدم اینه که این دروغها رو تشخیص بدیم و بدونیم که این باورهای غلط ذهنی واقعی نیستن. بعد از اون میتونیم انتخاب کنیم که دیگه به این دروغها گوش ندیم.
به چالش کشیدن باورهای غلط ذهنی: سؤالپرسیدن از خود
دون میگوئل روئیز توی کتابش خیلی قشنگ توضیح میده که این باورهای منفی مثل یه برنامهریزی توی ذهن آدم هستن. مثل یه نرمافزار که روش نصب شده و به طور خودکار کار میکنه. ولی همونطور که برنامههای کامپیوتری قابل تغییر و آپدیت شدن هستن، باورهای ذهنی ما هم میتونن تغییر کنن و بازنویسی بشن.
روئیز میگه که برای شروع تغییر این باورهای منفی، اولین قدم اینه که از خودمون سوال بپرسیم.
مثلاً وقتی ذهنمون میگه «من زشتم»، به جای اینکه سریع قبولش کنیم، باید از خودمون بپرسیم: «آیا این واقعاً حقیقته؟ یا این فقط یه باور قدیمی و تحریفشده است که از یه جایی به ذهنم تلقین شده؟»
همین سوال ساده باعث میشه که آدم یه لحظه مکث کنه و با دقت بیشتری به چیزی که توی ذهنش میگذره فکر کنه.
وقتی آدم این سوالها رو از خودش میپرسه، شروع میکنه به زیر سوال بردن این باورهای منفی. مثلاً اگه ذهن بهش بگه «تو به اندازه کافی خوب نیستی»، میتونه از خودش بپرسه: «این فکر از کجا اومده؟ واقعاً کی گفته که من به اندازه کافی خوب نیستم؟ آیا این فقط یه صداست که از گذشته توی ذهنم مونده؟»
این سوالها به فرد کمک میکنن که بفهمه این باورهای منفی چقدر بیپایه و اساس هستن.
قدم بزرگ برای تغییر ذهنیت
روئیز تأکید میکنه که همین سوال پرسیدن از خود، یه قدم بزرگ برای تغییر دادن این برنامهریزیهای ذهنیه. وقتی آدم بفهمه که این باورها فقط یه سری صداهای تحریفشدهان که شاید از کودکی یا از حرفهای دیگران توی ذهنش مونده، اون موقعه که میتونه شروع کنه به تغییرشون. این یعنی آدم میتونه خودش رو از زیر بار این باورهای منفی آزاد کنه و باورهای مثبت و درستتری رو جایگزین کنه.
با این روش، آدم دیگه به راحتی تسلیم این صداهای منفی نمیشه و به جای اینکه اونا رو به عنوان واقعیت قبول کنه، شروع میکنه به چالش کشیدن و زیر سوال بردنشون.
اینطوری کمکم میتونه ذهنش رو از این باورهای منفی پاک کنه و به جاشون افکار مثبت و سازندهتری رو جایگزین کنه. این روند کمک میکنه که فرد نهتنها خودش رو بهتر و واقعیتر ببینه، بلکه با اعتماد به نفس بیشتری هم زندگی کنه.
پیدا کردن صدای واقعی خود
در نهایت، میثاق پنجم به ما یاد میده که همیشه با خودمون صادق باشیم و از بین این همه صدای منفی، صدای واقعی خودمون رو پیدا کنیم. صدایی که بهمون میگه: «تو ارزشمندی»، «تو میتونی تغییر کنی». این صدای حقیقی، اون چیزیه که ما رو به سمت رشد و موفقیت هدایت میکنه.
پس اگه روزی ذهنتون بهتون گفت «من نمیتونم»، بهش گوش ندین. به جای اون، یه لحظه صبر کنین و بگین: «این یه دروغه. من میتونم. من قویتر از چیزی هستم که فکر میکنم.» اینجاست که میتونین زندگیتون رو از نو بنویسین، با باورهایی که قدرت و اعتماد به نفس بهتون میدن و از این باورهای غلط ذهنی خلاص بشین.
برای عمیقتر شدن توی این موضوع
برای درک بهتر و عمیقتر شدن توی این موضوع، تغییر باورها و کار کردن روی اونا مسترکلاس باورپلاس رو پیشنهاد میکنم. توی این مسترکلاس با استفاده از هرم باورسازی و سیستم یادگیری ذهنی، به ساخت باورهای قدرتمند جدید میپردازیم.
به چالش کشیدن باورهای غلط ذهنی: سؤالپرسیدن از خود