دوران پارینه سنگی زندگیام
از 5 سالگی که مجبور بودم توی باغ انار کار کنم تا 20 سالگی و شاگردی توی چاپخونه. چاپخونهای که یه زیرزمین بزرگ و تاریک داشت و همیشه از رفتن به اونجا میترسیدم. صاحبکارم وقتایی که هیچ کاری نداشت به من بسپاره، میگفت برو اونجا رو تمیز کن! و پسر 7، 8 سالهاش که چون پسر رئیس بود، اجازه داشت سر من داد بزنه و باهام بد صحبت کنه. ماجرایی که دائم برای من تکرار میشد. تمام زندگیام توی یه حلقه تکرار گیر کرده بود.
بعدش هم دیگه کار کردن توی شرکتهای مختلف بوده، از کارگری گرفته تا کارمندی و فریلنسری و... تقریبا توی 12 سال، محل کارهای زیادی رو تجربه کردم.
مثل همه آدمهای دیگه، یه داستان زندگی معمولی داشتم. با این فرق که کلمه "کار" و "کار فیزیکی انجام دادن" خیلی توش پررنگ بود و بازی و بچگی و بازی کردن خیلی کمرنگ! همیشه باید کار میکردم چون پدرم معتقد بود: "باید مرد بار بیای!"، "پول توی بیله!!" برای همین همیشه یه بیل و کلنگ و... دست من و برادرم بود و توی باغ مشغول بودیم و بزرگترین پروژه ما هم که کندن یه چاه حدود 2، 3 متری توی حیاط خونه مون بود! اونم توی حدود 7 سالگیم!
من این کار رو دوست نداشتم! این کار منظور هر گونه کاری که یه ربطی به بیل و عرق ریختن و باغ و... باشه! ولی از ترس، مجبور به انجام اون بودم. اونم نه یک روز و دو روز و یکسال و دوسال... تمام زندگیم، از زمانی که تونستم بیل دست بگیرم تا قبل خدمت سربازیم! جوری بود که همه منتظر تعطیلات تابستانه بودن و من دعا میکردم تابستون نیاد.
"وقتی مدرسه میرم حداقل کار نمیکنم!"
نمی دونم ولی، شاید به همین خاطر هم درسم خوب بود و جز درس خونها بودم!!!
دوران نوسنگی زندگی من
همه اینها باعث شد تا از کار کردن متنفر باشم. تنبل باشم (که البته بعدا همین تنبلی که نیمه تاریک وجود من بود، تبدیل شد به موتور قدرت و رشد). فکر کردن به اینکه بعدا بزرگ که شدی باید ازدواج کنی و بعد کار کنی و خرج زندگی دربیاری برام کابوس بود. چون من از کار کردن متنفر بودم. بدم میومد.
اصلا چرا آدما باید کار کنن؟ نمیشه یه جا باشه که اصلا کار نکرد و زندگی کرد؟
همه اینها باعث شد تبدیل بشم به یه آدم ترسو، خجالتی توسری خور! بعد هم که وارد دنیای کار شدم تقریبا 12 سال اینطرف اونطرف کار کردم و چیزهای مختلفی یاد گرفتم. همواره اینجوری بود که دیر به دیر حقوق می دادن و مجبور بودی صبر کنی! یا هیچی نگی! حقوقت کم بود! یا سرت داد بزنن، عین نوچهها خرید خونه رئیس رو انجام بدی و...!!!
رئیست زنگ بزنه بهت بگه: "تو آخرش هم هیچی نمیشی!"، مرخصی نداشته باشی، بیمه تعطیلات عید یه خانوم که توی محل کارت هست رو رد کنن ولی بیمه تو رو رد نکنن!!! و تمام چیزهای ریز و درشتی که یه جورایی پذیرفته بودم که "زندگی همینه دیگه!" "ما که از طبقه کارگر جامعه هستیم" و "این سرنوشت ماست" و " کاریش نمیشه کرد!" "باید بسوزی و بسازی! چون "اونا از ما بهترون هستن". دقیقا توی همون حلقه تکراری که دربارهاش گفتم.
دوران گذار
کار کردن توی جاهای مختلف برای من دوره های کارآموزی و مهارت آموزی بود که خیلی چیزها رو یاد گرفتم. بسیار آموختم و مهارتهای خیلی خوبی رو کسب کردم. الان که کسب و کار خودم رو دارم، اون مهارتها همه به کارم اومدن و باعث شدن من بلد باشم که چکار کنم.
بیشتر کار کردم، مطالعه کردم و کتاب خوندم. روانشناسی و مترجمی زبان انگلیسی هم خوندم ولی زیاد به دانشگاه و مدرک معتقد نیستم.
بیشتر از هر چیزی به تاثیر و تغییر معتقدم.
اینکه چه ذهنیتهایی دارم که اینها باعث شده من توی این شرایط باشم و حالا چه ذهنیتهایی رو باید کسب کنم برای شرایط زندگی بهتر. اینکه چه روشی، چه راهکاری باعث تاثیر در من و تغییر من و رشد و پیشرفت من میشه.
در کنار کارآموزی، توی اون 12 سال، من بسیار میخوندم! کتابهای مختلف توی زمینههای مختلف. بیشتر مطالعاتم توی زمینه روانشناسی، موفقیت، عرفان و چیزهایی از این دست بوده. عاشق بیشتر دانستن بودم و کشف! کشف آگاهیها و مفاهیمی برای خروج!
خروج از چی؟
از باورها و ذهنیتهای دوران پارینه سنگی! از شرایط کنونی به خاطر باورهای قدیمی که داریم به سمت بهتر شدن و آسایش و آرامش بیشر. از تفکرات و باورهای دوران پارینه سنگی تمام بشر، که یه جورایی نسل به نسل به ما رسیده و توی دوران پارینه سنگی زندگی من، در من نهادینه شده و الان توی زندگی من داره کار میکنه.
بسیار میخوندم و بسیار تشنه خواندن و یادگیری بیشتر در مورد انسان، نحوه رفتار انسان و ذهنیتها بودم. هیچوقت به شروع کار خودم فکر نمیکردم شروع به رسالتی که واقعا برای اون به دنیا اومده بودم. تا اینکه با یه اتفاق بد که مجبور شدم از جایی که اونجا کار میکردم بیرون بیام، به درون کاری که الان می بینید، پرتاب شدم!
چرا پرتاب؟
میترسیدم، از حرف زدن میترسیدم، به زور اینکار رو انجام میدادم. با کلی مِن مِن و تپق! ولی مثل حضرت یونس که هی فرار میکرد از حرف زدن و آخر همه چیز دست به دست هم داد تا یه جورایی پرت بشه وسط مردم و بگه برو این حرفا رو بزن، داستان من هم شبیه اون شد.
هی مقاومت می کردم که نه من به درد این کار نمیخورم، و به خاطر گذشته و عزتنفس پایینی که داشتم، میگفتم من لایق چنین کاری نیست، رسیدم به نقطهای که مجبور شدم این کار رو ادامه بدم.
از اون جنس اتفاقاتی رخ داد که توی اون زمان، بدترین اتفاق ممکن بود و الان که فکر میکنم، میبینم نقطه عطف رشد و تحول زندگی من بود.
علاقه داشتمها! هم آگاهیش رو داشتم هم عاشق اینکار بودم ولی خودم رو لایق نمیدونستم. ولی تمام اون مطالعات و خوندنها باعث شده بود ذهنیت و باورهای من آروم آروم (بدون اینکه خودم بدونم ذهنیت و باور چیه) تغییر کنه و در قالب اتفاقات طبیعی اتفاقاتی بیفته که در نهایت برسم به نقطهای که الان هستم.
شروع ماجرا
از سال 1395 داستان من شروع شد. داستان کار با دیگران در کنار کار روی خودم. چون آموزش، یادگیری و بهبود ذهنیتها و باورها یه کار مدام و همیشگی هست. برای همین من قبل از اینکه خودم رو معلم و مربی بدونم، شاگرد و رهرو می دونم چون همچنان در حال کار کردن روی خودم و ذره ذره بهبود ذهنیتها و درونیاتم هستم.
کتابی نوشتم به نام "تا عشق" که توی اون پاکسازی جهان درون بر مبنای آموزههای هواپونوپونو رو به زبان ساده ولی عملی و کاربردی توضیح دادم. کتاب دومم به نام "راهنمای مسیر" رو توی زمستان 1401 به صورت PDF منتشر کردم. سمینار برگزار کردم و بیش از 30 دوره آموزشی دارم که توی این سالها در حال تدریس اونها (بیشتر به صورت آنلاین) هستم که توی همین سایت میتونید اونها رو ببینید و شرکت کنید.
بیشتر از معنویت می کنم از ایمان میگم. به نظرم ایمان کلید روی ریل رشد و موفقیت و پیشرفت همیشگی قرار گرفتن هست و این پیام مرکزی تمام حرف ها و فایلها و دورههای من هست.
حالا اینکه چطور به ایمان برسیم و باورها و ذهنیت های درست رو درون خودمون ایجاد کنیم، اتفاقی هست که توی دورهها کامل توضیحش دادم.
مایلم کتاب راهنمای مسیر رو بخونم
بیانیه محتوایی
برای اینکه کل کار و هدف من رو توی چند خط بدونید:
رسالت من توی این سایت
من، تجربه های شخصی خودم و کار با هزاران نفر رو توی این سایت قرار میدم. رسالتم گسترش فرهنگ "کار کردن روی خود" و پرداختن به توسعه فردی و خودشناسی توی زمینه های مهارت های زندگی، هواپونوپونو (بخشش خود و درخواست بخشش و پاکسازی از خداوند) هست. هدفم اینه که توی همه جای کشورمون و همه مردم عزیزمون توی دورترین نقاط کشور با هر وضعیت مالی که دارن این فرهنگ رو نهادینه کنم. میدونم که با این کار به پیشرفت فردی و فرهنگی مردم، جامعه و در نهایت کشور کمک میکنم.
توی تمام دورهها و محصولات این سایت، هدف اساسی نهادینه شدن ایمان و آرامش عمیق درونی، رشد فردی و بهبود جهانبینی مادی و معنوی فردی هست که با بهبود جهانبینیهای فردی، جهانبینیهای اجتماعی رشد میکنه و در نهایت به جامعهای رشدیافتهتر و تکاملیافته تر خواهیم داشت که دنیا رو برای هممون به جای قشنگتری تبدیل میکنه.
تمام محصولات این سایت با این هدف متعالی تولید و عرضه میشن و طراحی شدن تا به کسب آرامش ایمان بیشتر، و در نهایت موفقیت و رشد در زندگی فردی و خانوادگی برسیم.
اساس هدف من کار روی خود، تغییر تعاریف درونی نسبت به مسائل پیرامونمون هست. یعنی رشد و توسعه فردی. کاری به شخصی دیگه نداریم و هر آنچیزی که توی تمام این محصولات و دورهها کار میشه، کار روی خود هست. کار روی درون خود، به آرامش رسیدن درونی، بهبود گفتگوهای آسیب زننده درونی با تغییر نوع نگاهمون به چیزها و در نهایت رشد فردی توی زندگیمون.
رشد و توسعه فردی و زندگی شخصیمون توی تمام زمینه ها مثل: مالی، سلامتی، روابط و روش درست نگریستن به چیزها برای رسیدن به آرامش عمیق درونی و احساس و حال خوب که در نهایت به اینجا منتهی می شه که وقتی درون ما پر از آرامش باشه و یک خیال راحتی درونی داشته باشیم. در نتیجه فکر آزادتر و بازتری داریم و رفتارهای درست و انتخاب های درستی را انجام میدیم. نتیجه این رفتارها و انتخاب های درست میشه زندگی درست و سالم و رو به پیشرفت. اینگونه تغییر توی زندگی ما ایجاد میشه.
فعالیتهای من
مرکز اصلی فعالیت من همین سایت هست. در کنارش توی شبکههای اجتماعی هم هستم.
اگه مایل بودید توی شبکههای اجتماعی من رو دنبال کنید تا از اخبار و آموزشها و معرفیها و… استفاده کنید:
اینستاگرام و تلگرام مرکز هواپونوپونو ویرا
توی اینستاگرام و تلگرام مرکز هواپونوپونو ویرا، خیلی فعالم و همواره خودم برای شما بزرگواران محتواهای ارزنده و آموزشی تهیه میکنم. میتونید همین الان توی این شبکههای اجتماعی عضو شید:
دنبال کردن اینستاگرام مرکز هواپونوپونو ویرا
عضویت در تلگرام مرکز هواپونوپونو ویرا
خیلی خوشحالم که در خدمتتون هستم و حضورتون برای من ارزشمند هست.
دوستتون دارم - یاسین رحمانی