در این پست وبلاگ میخوام در مورد موضوعی صحبت کنم که در جلسۀ اول دورۀ شرح شهودی نیروی حال اثر اکهارت توله توضیح دادم.
در جلسه اول از ابن دوره، میخواهیم ببینیم که چه آگاهیهایی رو دریافت میکنیم و جهان هستی چه پیام هایی برای ما داره؟
شما ذهنتون نیستید
این مهمترین پیامی ست که همۀ ما باید به خودمون یادآور بشیم. چون ما خودمون رو با اون گفتگوی ذهنی که تو سر ماست یکی میدونیم و چیزی که تو زندگی من هم خیلی کمک کرد، این بود که من فهمیدم من ذهنم نیستم و ذهنم راست نمیگه وقتی که این مفهوم رو که گرفتم، نقطۀ عطف و رهایی من بود.
بزرگترین مانع روشنگری چیست؟
همه میگن، گنج درون، درونت پر از گنجه، همه چیز درونته، ثروت واقعی درونته و… خیلی از این جملات که همواره به خودم میگفتم که یعنی چی؟
بیشتر شبیه یک شعار بود تا یک حقیقت.
ولی وقتی که به خودم، به زندگیم و به تمام چیزهایی که در زندگیم خلق کرده بودم، خلقهای دروغین که خودم انجام داده بودم نگاه کردم متوجه شدم که یه جای مسیر رو اشتباه رفتم.
همه ما تجربههای این چنینی رو داشتیم؛ مثلاً یه وقت و زمانی رو به یک چیز منفی فکر کردیم و بعد از مدتی همون چیز منفی در زندگیمون بود.
وقتی که نگاه کردم، دیدم که مثلاً وقتی به فلان مشکلم فکر میکردم و ذهنم درگیرش بود، همون شد و وقتی که مدام مثالهای اینچنیتی رو برای پیدا کردم، دیدم که کاملاً راست میگه. اون گنج درون که درواقع داره میگه همون قدرت خلق درونی ماست.
حالا ما به صورت ناخودآگاه، ازش منفی استفاده میکنیم. قدرت خلق درونی ما، خیلی مهم هست؛ چون ثابت میکنه که ما خالقیم.
مفهوم روشنگری
کلمه روشنگری ما رو به یاد برخی از دستاوردهای فوق بشری میندازه و نفس دوست داره اون رو حفظ کنه، اما روشنگری فقط حالت طبیعی احساس یگانگی با هستی ست. روشنگری حالت ارتباطی یا چیزی غیرقابل توصیف و جاودانه ست. چیزی که حقیقت توست و در عین حال فراتر از توست. روشنگری یافتن، فراتر از اسامی و اشکال است. ناتوانی در احساس این ارتباط باعث توهم جدایی از خود و جهان اطرافتون میشه.
در مورد روشنگری یا روشنبینی، شنیدیم و همواره کلمۀ روشنگری، روشنبینی یکسری اتفاقات یا یکسری تواناییهای مافوق بشری رو برای ما به همراه داره؛ یعنی ما مثلاً میگیم طرف با نگاهش بتونه قاشق رو برداره. یا بتونه پرواز کنه.
اگه ما بتونیم چنین کارهایی رو انجام بدیم یعنی به روشنگری رسیدیم در صورتی که آقای اکهارت توله میگه که روشنگری فقط حالت طبیعی احساس یگانگی با هستی ست. اگه اهل مراقبه باشین، این احساس یگانگی رو کمتر یا بیشتر تجربه کردین. اون لحظه که در آرامش مطلق هستید یا زمانهایی که رفتید در طبیعت یا جای خیلی زیبا به غروب افتاب نگاه میکنین و یک احساس آرامش عمیقی درونتون شکل میگیره.
در جلسۀ اول دورۀ شرح شهودی نیروی حال گفتیم که چون ذهن ما همواره یک جدایی رو برامون در نظر میگیره؛ مثلاً ما به اشیای اطرافمون وقتی نگاه میکنیم، میگیم اون سنگه اونجاست، من اینجام و بین من و اون سنگی که اونجاست هیچ ربط وجود نداره و دوتا چیز مجزا هستیم. به این میگیم توهم جدایی.
یعنی به صورت پیش فرض خودمون رو با جهان اطرافمون یگانه نمیدونیم، بلکه جدا میدونیم؛ اون یک آدم جداست، منم یه آدم جدا هستم. در صورتی که ما یگانه و با هم هستیم.
یعنی چی؟
یعنی من با تمام جهان هستی و با تمام طبیعت و تمام حیوانات و تمام آدمها در یگانگی هستیم. هر اون چیزی که در بیرون وجود داره، در واقع انعکاس از من یا بخشی از من هست؛ یعنی یگانگی.
شما از واژۀ هستی استفاده کردین، ممکنه که منظورتون رو توضیح بدید؟
هستی زندگی جاودانۀ همیشه حاضر است که فراتر از اشکال بی شمارِ زندگی که در معرض تولد و مرگ قرار دارن، هست. با این حال هستی نه تنها فراتر از همه این صورتهاست بلکه چهرۀ نامشهود و جاودان اعماق هرچیزی هست.
این بدان معنی ست که هم اکنون ماهیت واقعی شما به عنوان عمیقترین قسمت وجودتون قابل دسترسی ست؛ اما به دنبال درک اون با ذهن خود نباشین.
سعی نکنین که اون رو بفهمید. تنها زمانی که ذهن اروم باشه میتونید اون رو بشناسید هنگامی که حضور دارین، هنگامی که توجه شما کاملاً به زمان حال باشه. هستی رو میتوان احساس کرد اما هرگز از لحاظ ذهنی قابل درک نیست. آگاهی محدود نسبت به هستی و پایدار ماندن در اون حالت از احساس شناخت، روشنگری هست.
یعنی جهرۀ نامشهود و جاودان، اعماق هرچیزی هست. ما اگه هر چیزی رو در این دنیا بشکافیم در نهایت به یک چیز میرسیم. به اتم. هرچیزی هیچ فرقی نمیکنه گاز باشه، مایع باشه، جامع باشه.
اگه هرچیزی که تو این دنیا هست رو بشکافید به اتم میرسید و حالا چیزی که دانشمندان کشف کردن اینه که هر اتمی رو بشکافید در نهایت به انرژی میرسید. یعنی همه چیز از یک چیز درست شده. از اتم.
اسم این جوهرۀ نامشهود و جاودان اعماق هرچیزی رو فعلاً انرژی میزاریم. همه چیز از یک انرژی ثابت شده و هستی هم از همین انرژی ست.
مادههای اطرافمون، آدمها و تمام چیزهایی که هست چه شکلی داره؟
اگه تو عمقش برید یک چیزه و اون هم انرژی ست.
هیچ وقت نمیشه این هستی یا این انرژی رو با ذهنتون نمیتونید، درک کنین؛ یعنی ما یک ذهن تحلیلگری داریم که مدام در حال تجزیه و تحلیل هست. در صورتی که اگه ما بخوایم انرژی رو درک کنیم، باید بتونیم احساس کنیم؛ یعنی هستی رو احساس کنیم. باید دست از این تحلیلها برداریم و فقط نظارهگر باشیم. چیزی که بهش میگیم زمان حال یا حضور در زمان حال.
حضور در لحظۀ حال یعنی چه؟
در جلسۀ اول دورۀ شرح شهودی نیروی حال، گفتیم که شما وقتی به یه غروب خورشید نگاه میکنین، فقط به غروب خورشید نگاه کنین. بدون اینکه تحلیل کنین که چرا اینجوری ست. تمام چیزایی که در ذهن میگذره رو رها کنین و فقط به غروب نگاه کنین، وقتی که به غروب نگاه کنین، متوجه میشید که وقتی که نگاه میکنین همزمان احساسی هم در درونتون هست، یکسری گفتگوهای ذهنی هم تو سرتون میاد و میره. ولی شما فقط نگاه کنین و کاری با گفتگوهای ذهنیتون نداشته باشین.
هستی یا خداوند
کلمۀ هستی هیج چیز رو توضیح میده اما کلمۀ خدا اینگونه نیست با این حال هستی یک مفهوم ازاد است.
کلمۀ هستی اون نامشهود بی انتها رو به موجودی محدود نمیکنه.
شکل دادن به یک تصویر ذهنی، غیرممکن است. هیچ کس نمیتونه ادعا کنه که هستی منحصر به فرد هست. این ذات شماست. هستی شما حضور شماست و به عنوان احساس حضور خودتون قابل دسترس است. مفهوم من هستم و چنین و چنان هستم، مقدم است.
در مورد خداوند و هستی، وقتی ما میگیم خدا، کلی پیش فرضهای ذهنی داریم. کل داده و اطلاعات داریم که حواس ما رو پرت میکنه به خاطر همین اکهارت توله میگه من به جای کلمۀ خداوند از هستی استفاده میکنم. چون هستی رو نمیشه منحصربهفرد دانست. ولی بعضی خداوند رو انحصاری میدونن و میگن که خدای من خوبه و خدای تو دروغین است. ولی در مورد هستی کسی نمیتونه بگه که هستی من هستی واقعی و هستی تو هستی دروغین است. به خاطر همین خیلی هوشمندانه از کلمهای استفاده کرده که ما رو در بازی ذهن اسیر نکنه.
بزرگترین مانع برای تجربه این حقیقت چیست؟
یکی دانستن خودتون با ذهنتون است. وقتی که نتونید جلوی تفکرتون رو بگیرید، یک مصیبت وحشتناک است. ما این مسئله رو درک نمیکنیم چون همۀ ما تقریباًً از این موضوع رنج میبریم؛ بنابراین عادی در نظر گرفته میشه. این سر و صداهای فرضی مدام مانع از یافتن قلمرو سکون درونی میشه. از هستی جدا ناپذیر است. همچنین نفس ذهن دروغی ایجاد میکنه که سایهای از ترس و رنج رو به روی زندگیمون میندازه.
در اینجا آقای اکهارت توله جایگاه خودش رو خیلی قاطع بیان میکنه و میگه که هرچه هست و نیست یکی دونستن ما با گفتگوی ذهنمون هست. همهی انسانها، این سر و صداهای ذهن رو دارند. دائم با هم حرف میزنیم. جایی که بتونیم از گفتگوی ذهنی خودمون رو جدا کنیم، دقیقاًً همونجا نقطه روشنگری ما و پایان اسارت ماست.
یعنی گفتگوی ذهنی ما باعث اسارت ما میشه و هرجا بتونیم به اسارت پایان بدیم دقیقاًً همون جا نقطهای روشنگری و رهایی ماست. ما گفتگوهای ذهنی رو کاملاً عادی میدونیم چون همه مثل ما هستند در صورتی که عادی نیست. چرا که کنترل ذهن، دست ما نیست.
یکی دانستن خود با ذهنتون منجر به ایجاد صفحهای مبهم از مفاهیم برچسبها، تصاویر، کلمات و تعاریف میشه که تمام رابطههای حقیقی رو از بین میبرد.
این مسئله شما رو از خودتون از آدمهای اطرافتون و ماهیت و خداوند دور میکنه. همین صفحۀ تفکری ست که توهم جدایی رو ایجاد میکنه.
توهم جدایی چیست؟
ما فکر میکنیم از همه چیز جدا هستیم، این توهم جدایی ست. در صورتی که ما یگانهایم. چون همه چیز از انرژی ست پس همه چیز یک چیز هست.
چرا ما فکر میکنیم از بقیه جدا هستیم؟
آقای اکهارت توله علت رو گفتگوی ذهنی میدونه.
و در ادامه میگه: سپس این واقعیت اساسی رو فراموش میکنین که در زیر سطح ظواهر فیزیکی و صورتهای جدا از هم شما با همه چیز وحدت دارین. ماده رو بشکافید به اتم میرسید و بعد به انرژی.
یعنی تمام این اشیاء انرژی هست. منظور من از فراموش کردن این است که دیگه نمیتونی بیگانگی خودرا به عنوان واقعیتی بدیهی احساس کنین. ممکن است باور کنین چنین وحدتی وجود داره اما دیگه اون رو تجربه نمیکنین. با این حال فقط تجربۀ شخصی شماست که باعث ازاد سازی میشه.
تفکر به یک بیماری تبدیل شده است و بیماری زمانی اتفاق میاوفتد که بدن از حال تعادل خارج بشه.
برای مثال در تقسیم و تکثیر سلولها در بدن هیچ مشکلی وجود نداره، اما وقتی این اتفاق بدون توجه به اورگانیسم ادامه پیدا کنه، سلولها زیاد میشن و ما به بیماری مبتلا میشویم و اگه از ذهن درست استفاده نشه تاثیر مخربی داره.
به بیان دقیقتر شما از ذهنتون استفادهای نابجا نمیکنین، شما معمولاً از اون استفاده نمیکنین. بلکه ذهن از شما استفاده میکنه. همین بیماری ست. شما باور دارین که ذهنتون هستید و این یک توهم است ابزار شما رو تسخیر کردن.
در جلسۀ اول از دورۀ شرح شهودی نیروی حال توضیح دادیم که ذهن قراره یک ابزار در دستان ما باشه. یک ابزار قدرتمند. ولی هک شده و حالا پر از دیتا و اطلاعات و باور هست. این باورها و اطلاعات، در غالب همین گفتگوهای ذهنی هستند که از صبح تا غروب با ما حرف میزن و مارو کنترل میکن؛ یعنی به جای اینکه ذهن ابزار دست ما باشه، ما ابزار دست ذهنمون شدیم.
ما بردۀ ذهنمون شدیم. وقتی هربخش از بدن شما از حالت تعادل خارج بشه یعنی بیمار شده. نه اینکه شما بخواید استفاده نابجا از ذهنتون کنین، نه! چون شما اصلاً از اون استفاده نمیکنین. بلکه اون داره از شما استفاده میکنه.
آیا دکمۀ خاموش اون رو پیدا کردین؟
مثلاً ممکنه خیلی از شما بگید که گفتگوی ذهنی دارم ولی من میتونم انتخاب کنم و اصلاً اینجور نیست که من برده ذهنم شده باشم. ممکنه چنین چیزی رو گفته باشین که اینجا پاسختون رو آقای اکهارت توله داد که درسته شما میتونید که به یه خواسته و یا به یک چیز خاصی فکر کنین و یا انتخاب کنین. ولی ایا میتونید فکر نکنین؟
اگه تو بردۀ ذهنت نیستی، الان ده دقیقه فکر نکن؛ یعنی الان سعی کن که ده دقیقه به هیچ چیز فکر نکنی، ایا میتونی؟
وقتی نمیتونی یعنی که بردۀ ذهنتی.
پس ذهنتون از شما استفاده میکنه. شما به طور ناخودآگاه خود رو با ذهن یکی میدانید و بنابراین حتی نمیدونید که بردۀ اون هستید. تقریباً بدون اینکه چیزی بدانید تسخیر شدید و بنابراین این موجودیت رو خودتون میپندارین. اغاز رهایی هنگامی است که درک کنین که شما فکرتون نیستید.
حالت متفکر
دانستن این موضوع هم شما رو قادر میکنه که موجودیت رو مشاهده کنین. لحظهای که شروع به تفکر میکنین سطح بالاتری از آگاهی فعال میشه و سپس به تدریج متوجه میشید که قلمروی وسیعی در ورای فکر شما وجود داره که تفکر فقط وجه جزئی از هوش است. همچنین متوجه میشید که تمام چیزهایی که مهم هستند، زیبایی، خلاقیت، شادی، آرامش درون اون سوی ذهن ظاهر میشنود و اینگونه به تدریج بیدار میشید.
یعنی به طور کلی پیش فرض همۀ ما همین گفتگوی ذهنی که دارم رو استفاده کنیم. یک موضوع رو تحلیل کنم که یعنی هوش.
مثلاً اگه من راجع به یک موضوعی فکر نکنم یعنی من مثلاًً احمقم. یا اصلاً هوشی در کار نیست و یا بیفکر عمل میکنم. همین اصطلاح رایجی که میگیم گفتگوی ذهنی شماست که تو سرتون با خودتون حرف میزنید.
این فقط یه بخش کوچیکی از هوش است. هوش کل یعنی گفتگوی ذهنی ما تمام هوش نیست. ما فکر میکنیم که تمام هوش، هوشمندانه عمل کردن، باهوش بودن است. در صورتی که این کل هوش نیست.
من اون هوش متعالی اون هوش فوقالعاده هستم. هوش، بعد از فکر نکردن شروع میشه و پشت اون فکر نکردن، سکوت ذهنی ست. وقتی به اون سکوت ذهنی میرسم داستان شروع میشه. کلی از درها به روی من باز میشه. من متوجه میشم که هوش یعنی چی؟
درسته که تفکر کردن یک هوش است ولی یک بخشی از هوش کل هست. کل این هوش، تفکر کردن نیست.
و اینجاست که بیداری شما اروم اروم شروع میشه.
رهایی از ذهن
دقیقاً منظورتون از تماشای تفکر چیست؟
در جلسۀ اول دورۀ شرح شهودی نیروی حال توضیح دادیم که وقتی شخصی به پزشک مراجعه میکنه و میگه من صدایی رو در سرم میشنوم به احتمال زیاد او رو پیش روانپزشک میبرید. واقعیت اینه که تقریباً همۀ افراد همیشه صدا یا صداهایی در سرشون میشنون.
گفتگو یا مکالمات مداوم، احتمالاً شما در خیابان با افراد دیوانه روبرو شدید که بیوقفه با خود صحبت میکنن یا زیرلب با خودشون حرف میزنند. در واقع این مسئله از اون کاری که شما یا افراد عادی دیگه انجام میدن متفاوت نیست. با این تفاوت که شما این کار رو با صدای بلند انجام نمیدید.
صدا متعلق به ذهن شرطی شماست که نتیجۀ تاریخ گذشته و ذهنیت فرهنگی موروثی شماست؛ بنابراین شما حال رو از طریق نگاه به گذشته میبینید و داوری میکنین و دیدگاهی کاملاً تعریف شده رو از اون بدست میارید.
عجیب نیست ک این صدا بدترین دشمن یک شخص باشه. بسیاری از افراد با صدایی عذاب آور در سر خود زندگی میکنن که به طور مداوم به انها حمله میکنه و مجازاتشان میکنه و انرژی حیاتی اونا رو تخلیه میکنه. علت بسیاری از بدبختیهای ناگفته و ناخوشایندیها و بیماری همین است.
خیلی ها نمیدونن که دارن با خودشون حرف میزنن. این داستان خیلی از آدمهایی ست که آگاه نیستن که دارن در هر ثانیه و در هر دقیقه و در هرروز دائم با خودشون حرف میزنن. وقتی که اگاه میشیم متوجه میشیم که من هم دائم دارم تو سرم با خودم حرف میزنم و تصمیم میگیرم که از این فکر کردن بیرون بیام یا نیام؟
زندگی در گذشته، حال یا آینده
همۀ ما داریم دائم با خودمون حرف میزنیم؛ مثلاً یه اتفاقی افتاده و ما راجع به همون اتفاقی که افتاده، حرف میزنیم و یک وقتایی هم درمورد خاطرات گذشته فکر میکنیم. ولی در هر صورت اینکه ما راجع به این اتفاقی که الان افتاده داریم حرف میزنیم در واقع همون برداشتهاییست که ما از گذشته داشتیم.
در گذشته ما خیلی چیزها رو شنیدیدم، دیدیم و تجربه کردیم. وقتی که یه اتفاقی میافته. بر اساس همون تجربیات گذشته و اتفاقات گذشته اون رویدادی که الان داره رخ میده یا رخ داده رو تحلیل میکنیم؛ یعنی باز داریم در گذشته زندگی میکنیم و همچنین درمورد اینده که بهشون نگرانی میگیم. یعنی ما یا در گذشتهایم یا در اینده.
تماشای متفکرانه
خبر خوب این است که میتونید از ذهنتون رها بشید و این تنها رهایی حقیقی ست. میتونید همین حالا قدم اول رو بردارین. هر چقدر که میتونید به صدایی که در سرتون هست گوش بدید. به هر الگوی فکری تکراری توجه کنین و متوجه میشید که همون نوارهای قدیمی هستند که مهر و موم شده و در ذهن شما پخش میشه.
منظورم از تماشای متفکران همینه یعنی به صدایی که در درونتون دارین گوش بدید و به عنوان یک مشاهده کننده اونجا باشین. وقتی که به صدا گوش میدید بیطرف باشین، داوری نکنین. آنچه رو که میشنوید، قضاوت و محکوم نکنین؛ جون انجام این کار به اون معنی ست که همون صدا دوباره از در پشتی وارد شده. به زودی متوجه میشید که صدایی وجود داره و من اینجا به اون گوش میدم و اون رو تماشا میکنم. درک این من و این احساس حضور خود یک تفکری ست که از ورای ذهن ناشی میشه.
چطوری باید رها بشیم؟
با ناظر بودن. وقتی که در سرتون، گفتگوی ذهنی شروع به حرف زدن، میکنه. فقط گوش بدید یعنی ادامه ندید. یک فکری به سرتون میاد فقط نگاه کنین بدون اینکه قضاوت کنین و بهش بپردازید. فقط و فقط نگاه کنین که یک فکر بالا اومده. بهش نگاه کنین و دوباره فکر بعدی.
منظور از اینکه شما افکارتون نیستید، دقیقاًً همین هست.
نگاه کنین که به چی فکر میکنین و ببینید که این فکر، از آینده و یا خاطرهای از گذشته شماست. هنگام نگاه کردن به ذهنتون کاملاً متوجه میشید که نوار ضبط شدهای ست که یکسری از جملات رو پخش میکنه که همون تماشا کردن متفکر هست. به اون صدایی که در سرتون وجود داره، فقط گوش بدید. تجزیه و تحلیل نکنین. این حضور و نگاه کردن خودش فکر نیست بلکه اون چیزی هست که برای ذهنتون وجود داره. همون خود واقعیتون.
اون کسی که داره به این صدای تو سرتون گوش میده اون خود واقعی شماست؛ بنابراین در این اوقات که به یک نفر گوش میدید نه تنها از یک فکر بلکه از خودتون به عنوان مشاهده اون فکر آگاه هستید.
بعد جدیدی از آگاهی وارد زندگیتون میشه. خیلی زیبا توضیح میده که خودی که در نقاط عمیقتره وجودتون هست اون خودی ست که پشت فکرتون هست. ما فکر میکردیم که ما گفتگوی ذهنیمون هستیم. آقای اکهارت توله میگه که خود شما پشت اون گفتگوی ذهنی وجود دارین وقتی که شما همین طوری به گفتگوی فکرتون نگاه میکنین. وقتی که اون رو ادامه میدید انگار که یک چیزی هست به فکرتون نگاه کنین. شما اون کسی هستید که به فکرتون نگاه میکنه بنابراین شما فکرتون نیستید.
از اینجا به بَعد، بُعد جدیدی از آگاهی وارد زندگیتون میشه که تمام انرژیتون رو، به روی گفتگوی ذهنتون بذارید چون شما گفتگوی ذهنتون نیستید و فقط به گفتگوی ذهنیتون نگاه میکنین. هنگامی که یک فکر، فروکش میکنه در جریان ذهنی خود یک ناپیوستگی تجربه میکنه.
شکاف ذهنی یعنی چه؟
در ابتدا شکافها کوتاه خواهند بود شاید چند ثانیه اما به تدریج طولانیتر میشن. وقتی که شکافها آشکار میشن احساس سکون و آرامش درونی رو تجربه میکنین. این احساس حالت طبیعی احساس یگانگی با هستی ست که معمولاًً ذهن اون رو مخفی میکنه. با تمرین کردن، احساس سکون و آرامش بیشتر میشه حقیقتِ عمقِ احساس هیچ پایانی نداره به علاوه شادی و نشاطی که از وجودتون ناشی میشه رو احساس خواهید کرد.
شادمانی از هستیِ ذهن میخواد همیشه حضور شما رو مخفی کنه. همین الان اگه به گفتگوی ذهنیتون توجه کنین متوجه میشید که مدام ذهنتون حرف میزنه. باید به این صورت نگاه کنیم که این یک فکر هست که بالا اومده دوباره یک فکر دیگه میاد و ما باید فقط به اون فکرها نگاه کنیم؛ یعنی بدونیم که این فکر هست. وقتی که یک فکری مثل یک حباب بالا میاد
اگه ادامه ندید اون حباب میترکه و یه فکر دیگه بالا میاد.
فقط به حبابها نگاه کنین از یک فکر تا فکر بعدی یه شکافی وجود داره که شاید در حد یک ثانیه و شاید کمتر باشه. این شکاف همون شکاف بی ذهنی ست.
تمرین
برای یک لحظه به هیچ چیزی فکر نکنین. این لحظۀ به فکری، همون تجربۀ هستی، همون سکون و همون شادمانی هستیست.
همون آرامش مطلق و حضور و خود واقعی شماست برخلاف اینکه ممکنه فکر کنین که شما خودتون گفتگوی ذهنتون هستید در صورتی که اون سکون، شما هستید.
اون شکاف بیذهنی شما هستید و ما برعکس فکر میکردیم. تمام بدبختیها و مشکلات و بیماریها گفتگوهای ذهنی ست و ما فکر میکنیم که گفتگوهای ذهنی هستیم. در صورتی که ما سکون هستیم. اون سکون پر از آرامش و شادمانی ست. شادمانی از بودن و حضور یعنی همین که هستیم شادم پر از عشق و خوشبختی هستم. ولی فکر نمیذاره که اون سکون رو تجربه کنیم.
حالت خلسه
این احساس حالتی شبیه به خلسه نیست اون احساس هوشیاری رو از بین نمیبره. بلکه برعکس این قضیه ست. اگه بهای آرامش باعث کاهش هوشیاری شما میشد و بهای سکون کمبود سرزندگی و هوشیاری رو نشون میداد پس اون هوشیاری و سکون ارزش نداشتند. در این حالت شما از ارتباط درونی هوشیارتر و بیدارتر ار زمانی هستید که خودتون رو با ذهنتون یکی میدانستی.
شما کاملاً حضور دارین به علاوه این احساس فرکانس و ارتعاش و میدانی انرژی رو افزایش میده که به بدن فیزیکی حیات میبخشد. یک زمانهایی ست که شاید ما فکر میکنیم که وقتی مثلاًً هیپنوتیزم میشیم یا در یک حالت خاص میریم و یا یک کار خاص میکنیم، داریم حالت آرامش رو تجربه میکنیم.
اکهارت توله میگه که اون حالت زیاد ارزش نداره. وقتی که به افکارتون آگاه باشین نگاه کنین و غرق در افکارتون نشید باهوشتر هستید همون چیزی که قبلاً از این هم در موردش توضیح دادم.
تفاوت ذهن و هوش
ما فکر میکنیم که ذهن یک هوش هست. اگه سریعتر فکر کنم یا موضوعی رو سریعتر حل کنم باهوشتر هستم در صورتی که آقای اکهارت توله میگه که نه. با هوش بودن، زمانی هست که شما به بیفکری میرسید. حضور کامل دارین. کار خانه رو انجام میدید و یا هر کار دیگهای میکنین.
ولی فکر نمیکنین و در یک آرامش عمیق هستین و اتفآقاً اونجا متوجه هوش میشین. در صورتی که ما فکر میکنیم که اگه یک موضوعی رو حل کنیم رفتار کسی رو تجزیه و تحلیل کنیم پس خیلی باهوش هستیم در صورتی که باهوش بودن یعنی در شکاف ذهنی و سکون قرار بگیرین.
ولی ذهن نمیخواد که ما این موضوع رو بدونیم به خاطر همین دائم میگه تو باید فکر کنی عاقل باشی چون اگه فکر نکنی یک آدم دیوانه هستی و دائم با این حرفها ما رو در خودش غرق میکنه. ذهن نمیخواد که اون سکون رو تجربه کنیم در صورتی که سرزندگی یعنی سکون یعنی شکاف ذهنی. در اون لحظات حضور نداشته باشین و مثلاًً خواب باشین یا به جایی خیره بشید.
در صورتی که شما باید از بودن در لحظه حال لذت ببرید و زندگی کنین.
همونطور که به عمق قلمروی بی ذهنی فرو میرید حالت آگاهی ناب رو بیشتر درک میکنین. در اون حالت شما حضور خود رو در چنان شدت و شادمانی احساس میکنین که تمام تفکرات و احساسات و بدن فیزیکی شما و همچنین تمام دنیا در مقایسه با اون ناچیز میشن. این عمق قلمروی بی ذهنی ست که یک احساس خیلی عجیبی ست. یک احساس فوق العادهای هست که هیچ شادمانی با اون قابل مقایسه نیست.
حالت آگاهی ناب، یک حالت بیخودی ست.
منظور از بیخودی یعنی بدون خود بودن، بدون فکر بودن هست.
آگاهی ناب یعنی شما فراتر از آنچه خود تصور میکردین. احساس حضور شما هستید. در عین حال بزرگتر از حد تصور شما هست. آنچه سعی در انتقالش دارم ممکن هست، متناقض به نظر برسه؛ اما تنها راه دیگری برای بیان اون وجود نداره. چون واقعا گفتن اون سخت است.
آقای اکهارت توله تلاش میکنه که شما یک لحظه، اون حضور، اون سکون، اون شادمانی حاصل از بی فکری رو تجربه کنین. بعد که شما در حد یک لحظه تجربهش کردین میگه شما اون سکون هستید نه اون فکرها، اون سکون و اون شادمانی حضور هستید. خود واقعیتون رو نشون میده.
یکی از راه هایی که میتونیم خیلی خوب، شکاف ذهنی رو تولید کنیم و یا در حالت بیخود بودن، قرار بگیریم، تمرین حضور در لحظۀ حال هست. اصل مراقبه همین هست. شما در لحظۀ حال حضور داشته باشین.
برای حضور در لحظۀ حال چیکار باید کنیم؟
به رنگ های اطرافتون توجه کنین، به صداها و… همین الان ببینید چه صداهایی تو محیط میشنوید؟
لحظهای که این صداها رو میشنوید، فکر میکردین؟
نه.
برای چند لحظه یک بی فکری رو تجربه کردین.
در زندگی روزمرهتون میتونید هر فعالیت روزانه ای رو که به عنوان وسیلهای برای رسیدن به یک هدف انجام میدید رو در نظر بگیرید و توجۀ خودتون رو کاملاً بهش معطوف کنین. خود این کار تبدیل به یک هدف میشه. به طور مثال هر بار که از پلههای خانهتان یا محل کار خود بالا یا پایین میروید و هر پله و هر حرکت و حتی نفس کشیدن خود توجه کنین.
کاملاً در زمان حال باشین و یا وقتی دستتون رو میشوئید به تمام ادراک حسی مرتبط به فعالیت توجه کنین. صدا، حس آب، حرکت دست ها رایحۀ صابون و غیره و یا وقتی سوار اتومبیل خود میشید بعد از بستن در چند ثانیه مکث کرده و به جریان تنفس خود توجه کنین. از احساس حضور. ساکت اما قدرتمند آگاه شوید. معیار خاصی وجود داره که تمام موفقیت خود رو در این عمل در اون بسنجید. اون معیار میزان آرامشی هست که در درون خود احساس میکنین.
از کجا بفهمم که تمرین رو درست انجام میدم؟
از میزان آرامش؛ مثلاً شما الان تصمیم میگیرید تا ده، پانزده ثانیه یک چیزی رو لمس کنین یا چیز های مختلف در اطرافتون رو لمس کنین و فقط حواستون به حس لمس کردن باشه که چقدر این لمس لذت بخش هست. این رو به اندازۀ ده، پانزده ثانیه همین الان انجام بدید. متوجه میشید که در لحظۀ حال قرار گرفتید. آیا آرامش در درونتون به وجود آمد. معیاره این حس آرامش هست.
مهم ترین سفر شما به سمت روشن فکری اینه که یاد بگیرید که چگونه خودتون رو از ذهنتون جدا بدونید. هر بار که در جریان ذهن شکافت ایجاد میکنین. نور آگاهی شما قوی تر میشه و ممکن است روزی برسه به صدایی که درون سرتون هست. لبخند بزنید. همونطور که به رفتار های کودک لبخند میزنید. این به اون معناست که شما دیگه محتواهای ذهن خود رو جدی نمیگیرید؛ زیرا احساس تنفس شما به اون بستگی نداره.
آیا فکر کردن برای دوام آوردن در این دنیا ضروری نیست؟
آقای اکهارت توله در پاسخ به این سؤاله میگه: ذهن شما یک ابزار است و از اون برای انجام کارهای خاصی استفاده میکنیم و بعد از اتمام کار اون رو کنار میزاریم. باید بگم که حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد از تفکر اکثر افراد نه تنها تکراری و بی فایده هست بلکه به دلیل ماهیت ناکارآمد و اغلب منفی بخش عظیمی از اون مضر است. کافی ست به ذهن خود توجه کنین متوجه این واقعه میشید؛ که باعث هدر رفتن انرژی حیاتی شما میشه. این نوع تفکر اجباری در واقع یک اعتیاد هست.
روشنگری یعنی چه؟
روشن گری به معنای رفتن به فراسوی فکر است نه رفتن به سمت رفتن به سمتی پایین تر از فکر یعنی سطح حیوانات و گیاهان.
در حالت روشنگری شما هنوز در صورت لزوم از ذهن و فکر خود استفاده میکنین اما به روشی متمرکز تر و موثرتر از گذشته شما بیشتر برای اهداف عملی از اون استفاده میکنین اما از گفتگوهای درونی غیر ارادی رها هستید و آرامش درونی دارین. هنگامی که از ذهن خود استفاده میکنین به خصوص هنگامی که به یک راه حل خلاقانه نیاز دارین.
بی ذهنی آگاهی بدون فکر است فقط از این طریق میتوان خلاقانه فکر کرد. هنرمندان واقعی چه بدونن یا ندونن از منبع بیذهنی و آرامش درونی استفاده میکنن.
حتی دانشمندان بزرگ گزارش کردن که پیشرفتهای خلاقانه که داشتن در زمان آرامش روحیشون به وجود اومده. نتیجۀ غافل کنندۀ یک تحقیق در سطح ملی در میان برجستهترین ریاضیدانهای آمریکایی از جمله انیشتن صورت گرفته که نشون میده تفکر نقشی جزئی در فعالیتهای خلاقانه آنها بازی میکنه بنابراین از نظر من دلیل اینکه بیشتر دانشمندان خلاق نیستند این نیست که نمیتونن چگونه فکر کنن بلکه به این دلیل است که نمیدونن چگونه جلوی تفکرشون رو بگیرند .
حقیقتی که در کار است فراتر از ذهن هست. چگونه یک سلول انسانی واحد که یک هزارم اینچ هست میتونه اطلاعات DNA که بالغ بر هزار کتاب ششصد صفحهای هست رو ذخیره کنه. هرچند بیشتر دربارۀ عملکرد بدن بیاموزیم نسبت به وسعت هوش در کار و اطلاعات ناچیز خودمون درک بیشتری پیدا خواهیم کرد. وقتی ذهن ما مجدد با ما ارتباط برقرار میکنه به یک ابزار شگفت انگیز تبدیل میشه و سپس ذهن به خدمت چیزی بزرگتر از خودش در میاد.
راز بزرگ
در اینجا آقای اکهارت توله یک راز بزرگی رو برای ما باز میکنه و ما رو بیدار میکنه. بر خلاف اینکه شاید فکر کنین که دانشمندان بزرگی هستند که باهوش بودن. خیلی فکر میکردن و خیلی متفکرانه کارها رو انجام میدادن به این دلیل بوده که اونا تونستن از قلمروی بیفکری استفاده کنن. اینجور نیست که مثلاً ما فکر کنیم دیگه نباید هیچ وقت فکر کنیم .
نه!
ما فکر میکنیم؛ ولی از فکر به عنوان یک ابزار در دستان خودمون در زمانی که نیاز باشه استفاده میکنیم.
دانشمندان بزرگ مثل انیشتن و تمام دانشمندان بزرگ از اون قلمروی بیفکری استفاده میکنن. چون هوش واقعی ما اونجا فعال میشه.
توضیحاتی در مورد این دوره
دردورۀ شرح شهودی کتاب نیروی حال اثر اکهارت توله، دربارۀ هر بخش توضیح میدم، جاهای کلیدی رو که نیاز هست به صورت مستقیم خونده بشه، حتماً خوانش هم انجام میشه و جاهایی که نیاز نباشه فقط توضیح میدم و مفاهیم رو به صورت ساده، به طوری که در زندگیمون به صورت کاربردی بتونیم پیاده کنیم توضیح میدم.
برای تهیۀ فایل اینجا رو کلیک کنین
گفتگوهای ذهنی علت بیماری هاست
ما سکون هستیم نه گفتگوهای ذهنی
باید کتاب جالبی باشه خیلی هیجان انگیزه لحظه حال
شکاف ذهنی توجه به حال
سپاس فراوان
زندگی در لحظه حال واقعا آرامش خاصی میده . سپاسگزارم
بسيار عالي. سپاسگزارم🙏🏻
براي درك كامل مطلب بايد چندين و چندبار خونده بشه تا آگاهيهاي مطلب بطور كامل درك و نهادينه بشه
بسیار عالی سپاس
برای درک بهتر مطلب، دقت و تامل بیشتری لازمه…
بسیار عالی بود
سپاس 🍀🍀
باید بارها متن های شما را بخوانم، بارها دوره های شما را بشونم. چیزی در درونم تفکر بیان کلمات را که پازل بسیاری از مسایل است. استاد درک و تفکر شما واقعا قابل ستایش است.
خدای من، چند روز بود در این فکر بودم. خدایا شکرت که به من نگاه می کنی و پاسخ سوالات ذهنم را به از درست میدهی. خدایا شکرت